بنصرلغتنامه دهخدابنصر. [ ب ِ ص ِ ] (ع اِ) انگشتی که میان وسطی و خنصر است . مؤنث است . ج ، بناصر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) (از اقرب الموارد).انگشت چهارم . ج ، بناصر. (مهذب الاسماء). انگشت میانه ٔ انگشت کوچک و وسطی . مؤنث آید و بفارسی دوم و بنیام گویند. ج ، بناصر. (ناظم الاطباء). انگ
بینشورلغتنامه دهخدابینشور. [ ن ِ وَ ] (ص مرکب ) دارای بینش : یا از آن دریا که موجش گوهر است گوهرش گوینده و بینشور است . مولوی .و رجوع به بینش شود.
بناصرلغتنامه دهخدابناصر. [ ب َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ بِنصر که بمعنی انگشت میانه و انگشت کوچک باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
بیناشیار پیستونpiston landsواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از پیستون که بین شیارهای نگهدارندة رینگ پیستون قرار دارد
الفائز بنصرالغتنامه دهخداالفائز بنصرا. [ اَ ءِ زُ ب ِ ن َ رِل ْ لاه ] (اِخ ) عیسی بن الظافرباﷲ مکنی به ابوالقاسم از خلفای فاطمی متوفی به سال 555 هَ . ق . رجوع به فائز بنصراﷲ و معجم الانساب ج 1 ص 145
وصیملغتنامه دهخداوصیم . [ وَ ] (ع اِ)مابین خنصر و بنصر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گشادگی میان خنصر و بنصر. (اقرب الموارد).
بصملغتنامه دهخدابصم . [ ب ُ ] (ع اِ) مقداری است معین و آن از سر خنصر باشد تا سر بنصر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مقداری است معین و از سر خنصر تا سر بنصر باشد، عَتَب میان بنصر و وسطی ، و رَتَب میان وسطی و سبابه ، و فتر میان سبابه و ابهام . (از آنندراج ). فرجه ٔ میان خنصر و بنصر. (غیاث