بنولغتنامه دهخدابنو. [ب َ ] (اِ) خرمن هر چیز را گویند اعم از گندم و جو وکاه و غیر آن . (برهان ) (آنندراج ). خرمن و غله ٔ دروکرده ٔ توده نموده . (ناظم الاطباء). رجوع به بنوه شود.
فضای باناخ بازتابیreflexive Banach space, regular Banach spaceواژههای مصوب فرهنگستانفضای باناخی که با دوگان دوم خود برابر است
جبر باناخBanach algebraواژههای مصوب فرهنگستانجبری که فضای باناخ است و نُرم حاصلضرب هر دو عضو آن از حاصلضرب نُرمهای آن دو عضو تجاوز نمیکند
جبر باناخ میانگینپذیرamenable Banach algebraواژههای مصوب فرهنگستانجبر باناخ A با این ویژگی که همۀ اشتقاقهای پیوسته از A به فضای دوگان یک -A دو مدول باناخ، درونی باشد
بینولغتنامه دهخدابینو. (اِ) پینو. پینوک . (برهان ). دوغ ترش خشک را گویند. (فرهنگ خطی ). کشک . اقط. قروت . و رجوع به پینو شود. || یک قسم ماهی خوراکی است که در گیلان صید میشود. (یادداشت مؤلف ).
بنوارناظرلغتنامه دهخدابنوارناظر. [ ب ِ ظِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش شوش شهرستان دزفول است . این دهستان بین دهستانهای بن معلا و قیلاب و زاویه واقع شده است . این دهستان از 9 قریه ٔ بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3000</spa
بنواگرفتنلغتنامه دهخدابنواگرفتن . [ ب ِ ن َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به گرو گرفتن : دو شخص را بنوا گرفت و به بردسیر فرستاد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 52). رجوع به نوا شود.
بنوارناظرلغتنامه دهخدابنوارناظر. [ ب ِ ظِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش شوش شهرستان دزفول است . این دهستان بین دهستانهای بن معلا و قیلاب و زاویه واقع شده است . این دهستان از 9 قریه ٔ بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3000</spa
بنواگرفتنلغتنامه دهخدابنواگرفتن . [ ب ِ ن َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به گرو گرفتن : دو شخص را بنوا گرفت و به بردسیر فرستاد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 52). رجوع به نوا شود.
پیربنولغتنامه دهخداپیربنو. [ ب َ ] (اِخ ) به ابنو در همین لغت نامه و فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 مراجعه شود.