بنگابلغتنامه دهخدابنگاب . [ ب َ ] (اِ مرکب ) آبی که بنگ سوده در آن حل کنند و بپالایند. (آنندراج ). جوشانده ای که با مقداری برگ شاهدانه در شیر یا آب که مقداری قند هم جهت شیرین شدنش بدان می افزایند، تهیه شود و بعنوان نوعی مسکر درویشان و قلندران یا معتادان بدان خورند. مقدار کم این جوشانده بمناسبت
بنگابفرهنگ فارسی عمیدمایعی که با جوشاندن برگ شاهدانه در شیر یا در آب تهیه میشد و بهعنوان مواد مخدر یا دارو به کار میرفت.
بنگابفرهنگ فارسی معین(بَ) (اِمر.) مایعی که با جوشاندنِ برگ شاهدانه در آب یا شیر بدست می آورند و مانند مُسکرات می نوشند.
بینابلغتنامه دهخدابیناب . (اِ) چیزهایی باشد که مردم را در حالت مکاشفه دیده میشود، و آن را بعربی معاینه میگویند. (برهان ). چیزهایی که مردم باصفا را در حالت مکاشفه دیده میشود که بعربی معاینه گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). چیزی که در حین مکاشفه دیده میشود و معاینه نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع
بنابلغتنامه دهخدابناب . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) قعر آب . (از آنندراج ). عمق آب . ته آب . (ناظم الاطباء). آخر آب .تکاب . ته آب . مقابل سراب . آن جای که آب از آن پس ازجریان بازماند. آخرین جائی که آب جای بدانجا به آخر رسد. آنجا که آب چشمه یا رودی سپری شود و بپایان رسد. (یادداشت مرحوم دهخدا). || ابتدا
بنابلغتنامه دهخدابناب . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان رودقات از بخش مرکزی شهرستان مرند و 3570 تن جمعیت دارد. آب آنجا از رودخانه و محصول آن غلات ، حبوب ، پنبه ، زردآلو، بادام و کرچک و شغل اهالی زراعت و گله داری است . دبستان هم دارد و آن را میناب نیز می گوی
بنابلغتنامه دهخدابناب . [ ب ُ ] (اِخ ) مرکز بخش بناب از شهرستان مراغه است . این قصبه در 16 هزارگزی جنوب باختری مراغه و 8 هزارگزی خاور دریاچه ٔ ارومیه واقع است . هوای آن معتدل و آب آنجا از رودخانه ٔ صوفی چای و چاه تأمین می شو
وشنه آبلغتنامه دهخداوشنه آب . [ وِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) بنگاب . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).