بنگ بنگواژهنامه آزاد(اصفهان، سده) بَنگ بَنگ؛ صدای بلند. «سرم بنگ بنگ می کنه»، یعنی «سردرد گرفته ام»، مثلاً از صداهای بلند یا تردد در جاهای شلوغ و پر سروصدا.
بینیلغتنامه دهخدابینی . (اِ) ترجمه ٔ انف . ظاهراً مرکب است از بین بمعنی بینش و یای نسبت زیرا که این عضو مرئی میشود یا آنکه متصل بچشم که محل بینش است واقع شده و بهر تقدیر از صفات و تشبیهات اوست یعنی آنچه در اشعار می آید از: قلم ، نرگس ، الف ، انگشت و جز آن . (آنندراج از بهار عجم ). مضاعف «نای
بینگلغتنامه دهخدابینگ . (اِخ ) جان . (1704 - 1757 م .) دریاسالار انگلیسی ، پسر جورج بینگ ملقب به وایکاونت تارینگتن . در 1756 م . که فرانسویان به جزیره ٔ مینورکا هجوم بردند، بینگ مأمور شد که
بنیلغتنامه دهخدابنی . [ ب َ ] (ع اِ) در اصل بنین . ج ِ ابن (در حال اضافه ). پسران . اولاد:بنی اعمام . بنی امیه . بنی عباس . (فرهنگ فارسی معین ).- بنی آدم ؛ اولاد و انسان و مردم . (آنندراج ). اولاد آدم که مردمان باشد. (ناظم الاطباء). اولاد آدم . آدمیان . مردمان .
یکیلغتنامه دهخدایکی . [ ی َ /ی ِ ] (حامص ) یک بودن . واحد بودن . وحدت : زهی ستوده تر از زمره ٔ بنی آدم تو و خدا به یکی طاق در همه عالم .درویش واله هروی (ازآنندراج ).
شیذرفرهنگ فارسی عمیدهوشیدر؛ از نامهای خداوند؛ ایزد یکتا: ◻︎ تویی آن داور محکم که از دادش بنیآدم / بیارامید در عالم چو مؤمن در حق شیذر (عنصری: ۳۳۱).
بفرمودواژهنامه آزادفرمود بفرمود ،، چنین گفت به سعدی ز ما صد هزاران سلام بفـرمود آن شیخ ِ شیـرین کلام بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
فریاد اوفتادنلغتنامه دهخدافریاد اوفتادن . [ ف َرْ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن سر و صدا. بلند شدن فریاد : گر در خیال خلق پریوار بگذری فریاد در نهاد بنی آدم اوفتد.سعدی .
بنیلغتنامه دهخدابنی . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فروغن بخش ششتمد که در شهرستان سبزوار واقع است و دارای 165تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بنیلغتنامه دهخدابنی . [ ب َ ] (ع اِ) در اصل بنین . ج ِ ابن (در حال اضافه ). پسران . اولاد:بنی اعمام . بنی امیه . بنی عباس . (فرهنگ فارسی معین ).- بنی آدم ؛ اولاد و انسان و مردم . (آنندراج ). اولاد آدم که مردمان باشد. (ناظم الاطباء). اولاد آدم . آدمیان . مردمان .
بنیلغتنامه دهخدابنی . [ ب ِ ] (ع اِ) ممال بنا. بناء ساختمان . (فرهنگ فارسی معین ) : و تدبیرهای دیگر که یک بیک نماند آن مرد بنا تواند ساخت پس او لطیف تر باشد و عزیز از بنی . اما آن لطف در نظر نمی آید. (فیه مافیه چ دانشگاه ص 313).-
بنیلغتنامه دهخدابنی . [ ب ُ ] (اِ) چیزی که از گل یا گچ سازندو دو چوب بشکل رقم هفت در آن قائم کنند بجهت نقادی ابریشم . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) : زال فلک کلاوه ٔ ژولیده افکندنقاد شعر را بفسون بر بنی پای .میرسنجر (از آنندراج ).<b
بنیلغتنامه دهخدابنی . [ ب ُ ] (ع اِ) نوعی از ماهی . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || (ص نسبی ) منسوب به بن . (منتهی الارب ) (الانساب سمعانی ).
دوربنیلغتنامه دهخدادوربنی . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس . واقع در 87 هزارگزی باختر قشم سر راه مالرو قشم به باسعید. 180 تن سکنه . آب آن از چاه و باران تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
حجراللبنیلغتنامه دهخداحجراللبنی . [ ح َ ج َ رُل ْ ل َ ب َ نی ی ] (ع اِ مرکب ) سنگی است اغبر با اندک شفافی و چون بسایند مثل شیر میگردد. در دوم سرد و در اول خشک و قاطع نفث الدم و حیض و مفتت حصاة و جهت قرحه ٔ معده و ضماد او رادع مواد و اکتحال او جهت منع نوازل و قرحه و سلاق نافع و مورث یرقان و مصلحش ع
حسین تنکابنیلغتنامه دهخداحسین تنکابنی . [ ح ُ س َ ن ِ ت ُ ن ُ ب ُ ] (اِخ ) ابن ابراهیم . او راست : اثبات حدوث العالم . (ذریعه ج 1 ص 89 و ج 6 ص 293).