بنیزلغتنامه دهخدابنیز. [ ب ِ ](ق مرکب ) دیگر. (آنندراج ) (انجمن آرا) : خون انبسته همی ریزم بر زرین رخ زان که خونابه نماندستم در چشم بنیز. شاکر بخاری .نه آن زین بیازرد روزی بنیزنه او را از این اندهی بود نیز. <p class="author
بنیزفرهنگ فارسی عمید۱. نیز؛ ایضاً: ◻︎ نه آن زاین بیازرد روزی بنیز / نه این را از آن اندهی بود نیز (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۲).۲. هرگز: ◻︎ خوی تو با خوی من بنیز نسازد / سنگدلی خوی توست و مهر مرا خوی (خسروی: لغتنامه: بنیز).
بینشلغتنامه دهخدابینش . [ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از دیدن . قدرت دید. بینائی . بصارت . (از آنندراج ) : من رسالات و دواوین و کتب سوخته ام دیده ٔ بینش این حال ضرر بگشائید. خاقانی .هرگاه که بینش تو گردد بکمال کوری خود آن زمان توانی
بنزلغتنامه دهخدابنز. [ ب ِ ] (اِخ ) کارل . (1844-1929 م .) آلمانی بنتس . مهندس و اتومبیل ساز آلمانی . از اولین کسانی بود که وسیله ٔ نقلیه ٔ موتوری ساخت . اختراع دیفرانسیل به او منسوب است . شرکت بنز را در ماتهایم تأسیس کرد.
بنشلغتنامه دهخدابنش . [ ب ِ ن ِ ] (اِخ ) ادوارد. سیاستمدار چکوسلواکی که در سال 1884 م . در کوچلانی متولد گردید. ابتدا وزیر امور خارجه و سپس در سالهای 1935 - 1938 م . رئیس جمهور شد. وی رهبر ح
بنگشلغتنامه دهخدابنگش . [ ب َ گ ِ ] (اِ) لفظی است که آنرا بعربی بلع میگویند. (برهان ) (آنندراج ). بلع. (ناظم الاطباء). بلع. فروبردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بنگشتن شود.
ناچیز داشتنلغتنامه دهخداناچیز داشتن . [ت َ ] (مص مرکب ) ناچیز شمردن . به چیزی نشمردن . به چیزی نگرفتن . مهم نشمردن . اهمیت ندادن . اعتنا نکردن :-به ناچیز داشتن : ندارد بزرگی کسی را بچیزنه خواری به ناچیز دارد بنیز.فردوسی .
نچیزلغتنامه دهخدانچیز. [ ن َ ] (ص مرکب ) ناچیز. لاشی ٔ : جان پرمایه همی چون بفروشی به نچیزچیز پرمایه همان به که به ارزان ندهی . ناصرخسرو. || معدوم . فانی . عدم :مپندار جان را که گردد نچیزکه هرگز نچیز
شیزلغتنامه دهخداشیز. (معرب ، اِ) چوبی هندی که از آن طبق می سازند. (ناظم الاطباء). چوب سیاه . (یادداشت مؤلف ). چوبی است سیاه که از وی کاسه ها سازند، یا آن آبنوس است یا ساهم یا چوب جوز . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آبنوس . (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف ). آبنوس را گویند،
ناچیزلغتنامه دهخداناچیز. (ص مرکب ) بی قدر. بی مقدار. (ناظم الاطباء). پست و ناقابل .(فرهنگ نظام ). چیز حقیر. چیز پست . فرومایه . بی ارز. بی ارج . وضیع. ناقابل . بی قابلیت . بی ارزش : ز خاشاک ناچیز تا عرش راست سراسر به هستی یزدان گواست . فردو
نزلغتنامه دهخدانز. [ ن َ ] (حرف نفی +حرف اضافه ) مخفف نه از. (ناظم الاطباء) : گنبدی نهمار بربرده بلندنش ستون از زیر و نز برسوش بند. رودکی .این جهان سربه سر همه فرناس نز جهان من یگانه فرناسم . بوشکور.