بهار کردنلغتنامه دهخدابهار کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکفته شدن گل و شکوفه . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء).
قضیۀ رستۀ بئرBaire category theoremواژههای مصوب فرهنگستانقضیهای که بر طبق آن هر فضای سنجهای کامل یک مجموعۀ رستهدوم است
کارخانۀ تختهبُریboard mill, board sawmillواژههای مصوب فرهنگستانکارخانۀ چوببُری که تختۀ خام با ضخامت 2/5 سانتیمتر تولید میکند
بحارلغتنامه دهخدابحار. [ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ بحر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ بحر. دریاها. (غیاث اللغات ) : به زاد و بود وطن کرد زانکه خون خواهدکه قطره گردد و درآید او بسوی بحار. ؟ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 278</
بهاره کردنvernalizeواژههای مصوب فرهنگستاننگه داشتن بذر در تاریکی و دمای پایین در مدتزمانی معین برای آنکه زودتر به گُل بنشیند یا میوه دهد
بهارلغتنامه دهخدابهار. [ ب ِ ] (اِ) بمعنی تنگ بار است که عبارت از یک تای بار است . (برهان ) (ناظم الاطباء). یک تنگ بار. (آنندراج ) (جهانگیری ).
بهارلغتنامه دهخدابهار. [ ب ِ ] (اِخ ) ایالتی در هند. در شمال شرقی دکن که در بخش شرقی دشت گنگ واقع است و دارای 40219000 تن سکنه میباشد. کرسی آن پتنه . محصول عمده ٔ آنجا برنج ، نیشکر و پنبه است . (فرهنگ فارسی معین ). نام ولایتی است در هندوستان . (برهان ). ملکی
بهارلغتنامه دهخدابهار. [ ب َ ] (اِ) فصل ربیع است ؛ یعنی بودن آفتاب در برج حمل و ثور و جوزا. (از جهانگیری ). فصل ربیع و آن در بلاد اقلیم چهارم و پنجم و ششم ، مدت ماندن آفتاب است در حمل و ثور و جوزا و در اقلیم دوم و سوم مدت ماندن آفتاب در حوت و حمل . (غیاث ). ترجمه ٔ ربیع. و آن بودن آفتاب در بر
بهارلغتنامه دهخدابهار. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان است که در بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع است و دارای 355 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بهارلغتنامه دهخدابهار. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فرق است که در بخش مرکزی شهرستان قوچان واقع است . دارای 629 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
تازه بهارلغتنامه دهخداتازه بهار. [ زَ / زِ ب َ ] (اِ مرکب ) گل از نو شکفته . (ناظم الاطباء). || نوبهار. رجوع بهمین کلمه شود. || زمین آرایش یافته از بهار مجدد. (ناظم الاطباء). || مجازاً زیباروی و باطراوت را گویند : ای تازه بهار سخت پدرام
چقابهارلغتنامه دهخداچقابهار. [ چ َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بادندپور بخش مرکزی شهرستان شاه آباد که در 30 هزارگزی شمال خاوری شاه آباد و 3 هزارگزی شمال شوسه ٔ کرمانشاه به شاه آباد واقع است . دشت و سردسیر است و <span class="h
چاه بهارلغتنامه دهخداچاه بهار. [ ب َ ] (اِخ ) بندر و مرکز شهرستان چاه بهار که در 220 هزارگزی جنوب ایرانشهر، کنار دریای عمان واقع شده مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است : طول جغرافیایی 60 درجه و 31
چاه بهارلغتنامه دهخداچاه بهار. [ ب َ ] (اِخ ) یکی از شهرستان های استان هشتم کشور است که از طرف شمال به شهرستان ایرانشهر،از طرف خاور به مرز پاکستان ، از طرف جنوب بدریای عمان و از طرف باختر ببخش جاسک از شهرستان بندرعباس محدود میباشد. بطور کلی هوای شهرستان گرمسیر و مالاریائی است و قسمت جنوب شهرستان
خرم بهارلغتنامه دهخداخرم بهار. [ خ ُرْ رَ ب َ ] (اِ مرکب ) بهار سرسبز. بهارباطراوت . کنایه از طراوت و سرسبزی است : بیاراست بزمی چو خرم بهارز بس شادمانی گو نامدار. فردوسی .چو دستان که پروردگار من است تهمتن که خرم بهار من است . <