بهتانلغتنامه دهخدابهتان . [ ب ُ ] (ع مص ) دروغ بستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دروغ بستن . دروغ زدن . افترا گفتن . (فرهنگ فارسی معین ). افترا و بلفظ نهادن و کردن و بستن بصله ٔ لفظ «بر» مستعمل میشود. (آنندراج ) (غیاث ). || زور گفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ مص ، اِ) زور. دروغ و اف
بحتیگانلغتنامه دهخدابحتیگان . [ ] (اِخ ) ضبطی یا تصحیفی از کلمه ٔ بختگان نام دریاچه ای در فارس .رجوع به بختگان و فهرست فارسنامه ابن البلخی شود.
بهتان گفتنلغتنامه دهخدابهتان گفتن . [ ب ُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) نسبت دروغ دادن . افترا گفتن . (فرهنگ فارسی معین ). نسبت دروغ دادن . (ناظم الاطباء). دروغ گفتن : که گفت حافظ از اندیشه ٔ تو آمدبازمن این نگفته ام آنکس که گفت بهتان گفت . حافظ.
بهتان نهادنلغتنامه دهخدابهتان نهادن . [ ب ُ ن ِ / ن َدَ ] (مص مرکب ) افترا بستن . دروغ بستن : واﷲ که چو گرگ یوسفم واﷲبر خیره همی نهند بهتانم . مسعودسعد.این چنین بهتان منه بر اهل حق کاین خیال تست برگرد
بهتان گفتنلغتنامه دهخدابهتان گفتن . [ ب ُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) نسبت دروغ دادن . افترا گفتن . (فرهنگ فارسی معین ). نسبت دروغ دادن . (ناظم الاطباء). دروغ گفتن : که گفت حافظ از اندیشه ٔ تو آمدبازمن این نگفته ام آنکس که گفت بهتان گفت . حافظ.
بهتان نهادنلغتنامه دهخدابهتان نهادن . [ ب ُ ن ِ / ن َدَ ] (مص مرکب ) افترا بستن . دروغ بستن : واﷲ که چو گرگ یوسفم واﷲبر خیره همی نهند بهتانم . مسعودسعد.این چنین بهتان منه بر اهل حق کاین خیال تست برگرد
افتراکاریلغتنامه دهخداافتراکاری . [ اِ ت ِ ] (حامص مرکب ) عادت به بهتان ورسوا کردن . (ناظم الاطباء). بهتان گوئی . (آنندراج ).
بهتان گفتنلغتنامه دهخدابهتان گفتن . [ ب ُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) نسبت دروغ دادن . افترا گفتن . (فرهنگ فارسی معین ). نسبت دروغ دادن . (ناظم الاطباء). دروغ گفتن : که گفت حافظ از اندیشه ٔ تو آمدبازمن این نگفته ام آنکس که گفت بهتان گفت . حافظ.
بهتان نهادنلغتنامه دهخدابهتان نهادن . [ ب ُ ن ِ / ن َدَ ] (مص مرکب ) افترا بستن . دروغ بستن : واﷲ که چو گرگ یوسفم واﷲبر خیره همی نهند بهتانم . مسعودسعد.این چنین بهتان منه بر اهل حق کاین خیال تست برگرد