بهرلغتنامه دهخدابهر. [ ب َ ] (اِ) حصه . نصیب . حظ. بهره . (برهان ). نصیب . قسمت . (آنندراج ) (انجمن آرا). حصه . نصیب . بهره . (رشیدی ) (جهانگیری ). حصه . نصیب . قسمت . بخش . (ناظم الاطباء). بهره . حظ. نصیب . قسمت . (فرهنگ فارسی معین ). فرخنج . نیاوه . آوخ . (یادداشت بخط مؤلف ) <span class="
بهرلغتنامه دهخدابهر. [ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) توانگری . || دوری . || درستی . || اندوه . || هلاکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هلاک از هلاکت . (برهان ) (جهانگیری ). || نگونساری ، یقال : بهراً له . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بهتان و تهمت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الا
بهرلغتنامه دهخدابهر. [ ب َ ] (ع مص ) روشن شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || غلبه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غالب آمدن بر کسی . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دور شدن مرد. (ناظم الاطباء). || زیان کردن کسی . (ناظم الاطباء). || محزون کردن زید را. || بهتان زدن بر
بهرلغتنامه دهخدابهر. [ ب َ رِ ] (حرف اضافه ) برای . (انجمن آرا) (آنندراج ). به جهت . به علت . (رشیدی ). کلمه ٔ رابطه از برای بیان علت یعنی برای و از برای و بسبب و بجهت . (ناظم الاطباء). برای . جهت . (فرهنگ فارسی معین ) : کرد از بهر ماست تیریه خواست زآنکه درویش
بهرلغتنامه دهخدابهر. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان شبانکاره که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
قضیۀ رستۀ بئرBaire category theoremواژههای مصوب فرهنگستانقضیهای که بر طبق آن هر فضای سنجهای کامل یک مجموعۀ رستهدوم است
کارخانۀ تختهبُریboard mill, board sawmillواژههای مصوب فرهنگستانکارخانۀ چوببُری که تختۀ خام با ضخامت 2/5 سانتیمتر تولید میکند
چراغآویزgaffer grip, bear trapواژههای مصوب فرهنگستانمیلهای سبک اما محکم که با نیروی فنر در بین دو دیوار قرار میگیرد و از آن برای نصب و آویزان کردن چراغ استفاده میشود
بعرلغتنامه دهخدابعر. [ ب َ / ب َ ع َ ] (ع اِ) پشکل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سرگین شتر و گوسفند و آهو و موش بفارسی پشک گویند. (غیاث ). سرگین حیوانات است که خشک شده از هم پاشیده باشد مانند سرگین گوسفند و شتر. (فهرست مخزن الادویه ). ج ، ابعار. (منتهی الارب
بهره بهرهلغتنامه دهخدابهره بهره . [ ب َ رَ / رِ ب َ رَ / رِ ] (ق مرکب ) بخش بخش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
بهره بهره کردنلغتنامه دهخدابهره بهره کردن . [ ب َ رَ / رِ ب َ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاره پاره کردن . قسمت کردن . (زمخشری ). بخش بخش کردن و قسمت کردن . (ناظم الاطباء).
بهرهلغتنامه دهخدابهره . [ ب َ رَ / رِ ] (اِ) حصه و نصیب و حظ وقسمت . (برهان ). پهلوی «بهرک » قسمت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نصیب . حصه . و با لفظ داشتن و برداشتن و بردن مستعمل است . (آنندراج ) (غیاث ). نصیب و بخش و بهر و برج نیز با این ترادف دارد و بتازیش حص
بهرآبادلغتنامه دهخدابهرآباد. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد است و دارای 681 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بهرهلغتنامه دهخدابهره . [ ب َ رَ / رِ ] (اِ) حصه و نصیب و حظ وقسمت . (برهان ). پهلوی «بهرک » قسمت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نصیب . حصه . و با لفظ داشتن و برداشتن و بردن مستعمل است . (آنندراج ) (غیاث ). نصیب و بخش و بهر و برج نیز با این ترادف دارد و بتازیش حص
بهرآبادلغتنامه دهخدابهرآباد. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد است و دارای 681 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بهرهلغتنامه دهخدابهره . [ ب ُ رَ ] (اِخ ) نام طایفه ای است که مولد و مسکن و مقام ایشان در گجرات است . (برهان ). نام گروهی از مردم گجرات . (ناظم الاطباء).
بهر داشتنلغتنامه دهخدابهر داشتن . [ ب َ ت َ ](مص مرکب ) نصیب داشتن . صاحب قسمت بودن : بدو گفت کسری که آباد شهرکدام است و ما زو چه داریم بهر. فردوسی .همه نامداران و گردان شهرهر آنکس که او از خرد داشت بهر.فردوسی
بهر رو داشتنلغتنامه دهخدابهر رو داشتن . [ ب َ رِ رو ت َ ] (مص مرکب ) جمیل بودن . خوشگل بودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
دانش بهرلغتنامه دهخدادانش بهر. [ ن ِ ب َ ] (ص مرکب ) دارای بهره از دانش . بانصیب از علم . از دانش بابهره . بهره دار از دانش . بهره مند از علم : هر پزشکی که بود دانش بهرآمده بر امید شهر بشهر. نظامی .باز می جست در ولایت و شهرخبر از م
دوبهرلغتنامه دهخدادوبهر. [ دُ ب َ ] (ص مرکب ) دوبهره . نه دراز و نه کوتاه . (دهار) میانه . (یادداشت مؤلف ): مربوع ؛ دوبهر. مردی نه دراز و نه کوتاه . (دهار). || (اِ مرکب ) دوسوم . دوثلث در تداول فردوسی ، چنانکه دوپاس ؛ یعنی دوربع و سه پاس ؛ یعنی سه ربع و قس علیهذا. (یادداشت مؤلف ) <span class
پیروزبهرلغتنامه دهخداپیروزبهر. [ ب َ ] (ص مرکب ) مظفر. دارای پیروزی . از نصرت و ظفر بانصیب . فیروزمند. کامیاب . از ظفر بابهره . برخوردار از فیروزی : کمر بر کمر تاجداران دهربپیش جهانجوی پیروزبهر. نظامی .چو سالار ترکان ز سالار دهربدا
جبهرلغتنامه دهخداجبهر. [ ] (اِخ ) منجم هندی که از او کتابهائی به عربی ترجمه و نقل شده است . (از الفهرست ابن الندیم ). و رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 22 و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 113 شو
خاک بهرلغتنامه دهخداخاک بهر. [ ب َ ] (ص مرکب ) خاک نصیب . صاحب قسمت از خاک . بهره ور از خاک . با نصیب از خاک : چرا چون گنج قارون خاک بهری نه استاد سخنگویان دهری ؟نظامی .