بهراملغتنامه دهخدابهرام . [ ب َ ] (اِخ ) نام موبد انوشیروان که بهرام آذرمهان نیز گویندش . (ولف ) : میان تنگ خون ریختن را ببست به بهرام آذرمهان یاخت دست .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص <span class="hl" dir="
بهراملغتنامه دهخدابهرام . [ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از سلاطین اشکانی و لقبش اردوان بزرگ بود. (ولف ). پادشاه اشکانی پسر هرمز و ملقب به روشن . (مفاتیح یادداشت بخط مؤلف ) : چو زو بگذری نامدار اردوان خردمند و بارای و روشن روان چو بنشست بهرام از اشکانیان ببخشید
بهراملغتنامه دهخدابهرام . [ ب َ ] (اِخ ) وهرام (پهلوی ). بهرام یا وهرام نام چند تن از شاهان ساسانی است . (فرهنگ فارسی معین ).
بهراملغتنامه دهخدابهرام . [ ب َ ] (اِ) نام روز بیستم از هر ماه شمسی . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (جهانگیری ) : نگه دار از ماه بهرام روزبرو تا در مرو گیتی فروز. فردوسی .همی بود تا روز بهرام بودکه بهرام را آن
بهراملغتنامه دهخدابهرام . [ ب َ ] (اِخ ) ابن مافنه مکنی به ابومنصور. وزیر ابوکالیجاربن سلطان الدولةبن بهاءالدوله صاحب شیراز. وی حامی شعراء و ادباء و اهل علم بود و مؤلفین وقت کتب خویش بنام او می کردند و صلات وافره از وی می یافتند و از جمله حسن بن احمد الاعرابی المعروف بالاسود الغندجانیست که کت
چغا بهراملغتنامه دهخداچغا بهرام . [ چ ُ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد که در 6 هزارگزی شمال دورود، کنار راه مالرو پشت قلعه به بهرام آباد واقع است . جلگه و معتدل است و 403 تن سکنه دارد. آبش از قنات . مح
حاجی بهراملغتنامه دهخداحاجی بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) از شعرای بخاراست و از اوست بیت ذیل :یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم .(قاموس الاعلام ترکی ).
زراتشت بهراملغتنامه دهخدازراتشت بهرام .[ زَ ت ُ ب َ ] (اِخ ) یکی از شعرای قدیم است که از امتان زرتشت بوده و حالات او را منظوم نموده و از اهل پژوه بوده و پژوه از قراء اصفهان است ... (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به زرتشت بهرام پژدو و مزدیسنا شود.
روز بهراملغتنامه دهخداروز بهرام . [ زِ ب َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز بیستم ماه : روز بهرام و رنگ بهرامی شاه با هردو کرده هم نامی . نظامی .و رجوع به روز شود.
شاه بهراملغتنامه دهخداشاه بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشت کوه باشت بابویی بخش گچساران . دارای 150 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات ، برنج ، کنجد، تنباکو و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
بهرامیانلغتنامه دهخدابهرامیان . [ ب َ ] (اِخ ) منسوب به بهرام : کجا آن بزرگان ساسانیان ز بهرامیان و ز اشکانیان . فردوسی .شاه مشرق آفتاب گوهر بهرامیان صبح عدل از مشرق آن خاندان انگیخته . خاقانی .پیشت صف
بهرامجلغتنامه دهخدابهرامج . [ ب َ م َ ] (معرب ، اِ) بهرامه است که بیدمشک باشد و آن گلی است معروف . (برهان ). بیدمشک و آن دو قسم است سرخ و سبز و هر دو بوی خوش دارد و این معرب بهرامه است . (آنندراج ). مأخوذ از پارسی ، بیدمشک . (ناظم الاطباء). بید مشک است که خلاف بلخی نامند. (فهرست مخزن الادویه )
بهرامشاهلغتنامه دهخدابهرامشاه . [ ب َ ] (اِخ ) ابن مسعود سوم ملقب به یمین الدوله ٔ غزنوی (جلوس 512، فوت 547 هَ . ق ). (فرهنگ فارسی معین ). یا بهرامشاه غزنوی ملقب به یمین الدوله بهرامشاه بن مسعود. پادشاه سلسله ٔ غزنویان آل ناصر پس
بهرامنلغتنامه دهخدابهرامن . [ ب َ م َ ] (اِ) نوعی از یاقوت سرخ باشد. (برهان ). یاقوت سرخ باشد و آنرا بهرمان نیز گویند. (آنندراج ). یاقوت . (رشیدی ). رجوع به بهرامج شود. || جنسی از بافته ٔ ابریشمی هفت رنگ در نهایت لطافت و نازکی . (برهان ). بافته ای است ابریشمی لطیف و نازک و بهمه رنگ شود. (آنندرا
زردشتلغتنامه دهخدازردشت . [ زَ دُ ] (اِخ ) بهرام پژدو (زردشت پسر بهرام پسر پژدو). رجوع به زرتشت بهرام پژدو شود.
بهرام پژدولغتنامه دهخدابهرام پژدو. [ ب َم ِ پ َ ] (اِخ ) بهرام بن پژدو. شاعر زردشتی قرن ششم هجری . پدر زردشت بهرام چوبینه . (فرهنگ فارسی معین ).
بهرام جوبینهلغتنامه دهخدابهرام جوبینه . [ ب َ م ِ ن َ ] (اِخ )رجوع به بهرام و بهرام چوبین و بهرام چوبینه شود.
بهرام چرخلغتنامه دهخدابهرام چرخ . [ ب َ م ِ چ َ ] (اِخ ) مریخ ، رنگ آن سرخ است ، بر فلک پنجم تابد. (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به بهرام شود.
بهرام چوبینهلغتنامه دهخدابهرام چوبینه . [ ب َ م ِ ن َ ](اِخ ) رجوع به بهرام و بهرام جوبینه و چوبین شود.
حربهراملغتنامه دهخداحربهرام . [ ح َرْ رِ ب َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ارکو از شهرستان ایلام در 30هزارگزی جنوب خاور قلعه دره ، کنار راه مالرو رزین آباد. کوهستانی است و هوای معتدل دارد. دارای 400 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول
چغا بهراملغتنامه دهخداچغا بهرام . [ چ ُ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد که در 6 هزارگزی شمال دورود، کنار راه مالرو پشت قلعه به بهرام آباد واقع است . جلگه و معتدل است و 403 تن سکنه دارد. آبش از قنات . مح
حاجی بهراملغتنامه دهخداحاجی بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) از شعرای بخاراست و از اوست بیت ذیل :یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم .(قاموس الاعلام ترکی ).
زراتشت بهراملغتنامه دهخدازراتشت بهرام .[ زَ ت ُ ب َ ] (اِخ ) یکی از شعرای قدیم است که از امتان زرتشت بوده و حالات او را منظوم نموده و از اهل پژوه بوده و پژوه از قراء اصفهان است ... (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به زرتشت بهرام پژدو و مزدیسنا شود.
روز بهراملغتنامه دهخداروز بهرام . [ زِ ب َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز بیستم ماه : روز بهرام و رنگ بهرامی شاه با هردو کرده هم نامی . نظامی .و رجوع به روز شود.