بهلهلغتنامه دهخدابهله . [ ب َ ل َ / ل ِ ] (اِ)پوستی باشد که ترکیب پنجه ْ دست دوزند و میرشکاران چرغ و باز در دست کشند و آنرا دستک شکاری نیز گویند. (آنندراج ). دست کشی که از تیماج و جز آن دوخته و در هنگام بر دست گرفتن چرغ و باز آنرا بر دست کشند. (ناظم الاطباء).
بهلهفرهنگ فارسی عمیددستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست میکردند برای نگاهداشتن باز بر روی دست؛ نکاب؛ نکاپ؛ نکاف.
بهلهفرهنگ فارسی معین(بَ لِ) ( اِ.)دستکش چرمی که میرشکاران ب رای نگهداشتن باز بر روی دست بر دست می کردند.
بهلةلغتنامه دهخدابهلة. [ ب َ ل َ / ب ُ ل َ ] (ع اِ) لعنت و نفرین ، یقال : علیه بهلة اﷲ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بهیلةلغتنامه دهخدابهیلة. [ ب َ ل َ ] (ع ص ، اِ) زن گران کابین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).بهیرة. (ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بهیرة شود.
بیحیلهلغتنامه دهخدابیحیله . [ ل َ ] (اِ) یونانی و رومی خرفه . بقلةالحمقا. (الفاظ الادویه ). این کلمه رادر برهان بمعنی خرفه آورده ولی در فرهنگ اسدی (بکتابت 766 هَ . ق .) مینویسد: خرفه ، بیخله ، بخله و پرپهن و فرفخ بود یعنی تخمگان . (از یادداشت بخط مؤلف ).
بحیلةلغتنامه دهخدابحیلة. [ ب ُح َ ل َ ] (اِ) ریشه ٔ سراج القطرب که مانند گردوئی است و کشاورزان آن را از زمین برآورند و خورند و بحیله بزبان اسپانیایی گردوی خرد است . (از ابن البیطار).
بعلةلغتنامه دهخدابعلة. [ ب َ ع َ ل َ ] (ع ص ) متحیر و ترسان گشته از چاره ٔ کار. (منتهی الارب ). مؤنث بَعِل ، یعنی زنی که در چاره ٔکار متحیر و ترسان باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بهله دارلغتنامه دهخدابهله دار. [ ب َ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) آنکه دارای دستکش شکاری بود. (ناظم الاطباء). || در صفات کمر مستعمل است . (آنندراج ) : دست طمع برید ز نخل حیات خویش هرکس که دوراز آن کمر بهله دار ماند. <p class="author"
امین بهله دوز سمرقندیلغتنامه دهخداامین بهله دوز سمرقندی . [ اَ ن ِ ب َ ل َ زِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) پسر استاد عوض . در بهله دوزی استاد و شاعر بود. از اوست :می سازدم ز خنده ٔ دندان نمای خویش آن نازنین ضیافت شیر و شکر مرا.(از تذکره ٔ روز روشن چ رکن زاده ٔ آدمیت ص 83)
بهلةلغتنامه دهخدابهلة. [ ب َ ل َ / ب ُ ل َ ] (ع اِ) لعنت و نفرین ، یقال : علیه بهلة اﷲ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
نکافلغتنامه دهخدانکاف . [ ن ِ ] (اِ) نکاب . (برهان قاطع). نکاپ . (آنندراج ) (انجمن آرا). بهله . (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). بهله ٔ میرشکاران . (برهان قاطع).بهله ٔ باز. (از انجمن آرا) (آنندراج ). دستکش قوشچیان و شکارچیان . (ناظم الاطباء). و رجوع به نکاب شود.
کاررفتهلغتنامه دهخداکاررفته . [ کارْ، رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ازکاررفته ، چون دست کاررفته . (آنندراج ) : بر دست کاررفته نباشد گرفت و گیرچون بهله دست در کمر یار میکنم . صائب (ازآنندراج ).روزی که به
بهله دارلغتنامه دهخدابهله دار. [ ب َ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) آنکه دارای دستکش شکاری بود. (ناظم الاطباء). || در صفات کمر مستعمل است . (آنندراج ) : دست طمع برید ز نخل حیات خویش هرکس که دوراز آن کمر بهله دار ماند. <p class="author"