بهمانلغتنامه دهخدابهمان . [ ب َ ] (ص مبهم ، ضمیر مبهم )مرادف و متتابع فلان است که چیزی مجهول و غیرمعلوم باشد. (برهان ). فلان و بهمان و... کنایه از دو چیز یا دو شخص غیرمعین که آنرا باستار و پیستار هم میگویند.(از آنندراج ). مرادف فلان و بهمان یعنی چون بطور مبهم خواسته باشند نام کسی یا چیزی را بی
بهمانلغتنامه دهخدابهمان . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی است که در بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور واقع است و 126 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بهمانیلغتنامه دهخدابهمانی . [ ب َ ](ضمیر مبهم ) کنایه از دو چیز یا دو شخص غیرمعین که آنرا پاستار و پیستار گویند. (آنندراج ) : به تخلص نتوان همسری من کردن چه اگر نام فلانی شده یا بهمانی .سنجر کاشی (از آنندراج ).
علاءالدین بهمانیلغتنامه دهخداعلاءالدین بهمانی . [ ع َ ئُدْ دی ن ِ ب َ ] (اِخ ) علی بن عبداﷲ. رجوع به علی ... شود.
بهمدانلغتنامه دهخدابهمدان . [ ب َ م َ ] (ضمیر مبهم ) فلان و بهمان و بیسار، از کلمات و اسماء مهمله است . رجوع به بهمان شود.
بهمانیلغتنامه دهخدابهمانی . [ ب َ ](ضمیر مبهم ) کنایه از دو چیز یا دو شخص غیرمعین که آنرا پاستار و پیستار گویند. (آنندراج ) : به تخلص نتوان همسری من کردن چه اگر نام فلانی شده یا بهمانی .سنجر کاشی (از آنندراج ).