بهناملغتنامه دهخدابهنام . [ ب ِ ] (ص مرکب ) نیک نام . خوشنام . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) نام نیک و خوب . (آنندراج ). نام نیک . شهرت خوب . (فرهنگ فارسی معین ).
بهنگامtimelyواژههای مصوب فرهنگستانویژگی اطلاعات یا موضوعی که در دورۀ زمانی مناسب منتشر یا مطرح میشود
بیهنگام شدنلغتنامه دهخدابیهنگام شدن . [ هََ/ هَِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دیروقت بودن . نابهنگامی .- بیهنگام شدن روز ؛ نزدیک شب رسیدن آن . (یادداشت مؤلف ) : چون از خواب بیدار شد روز بیهنگام شده بود... گفت امشب باز جای
بهنام پازکیلغتنامه دهخدابهنام پازکی . [ ب ِ م ِ زُ ] (اِخ ) قریه ای است در بلوک ورامین . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 356).
بهنام پازکیلغتنامه دهخدابهنام پازکی . [ ب ِ م ِ زُ ] (اِخ ) قریه ای است در بلوک ورامین . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 356).
بهنام سوختهلغتنامه دهخدابهنام سوخته . [ ب ِ م ِ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) قریه ای است در بلوک ورامین . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 356).
باربَنگویش بختیاریباربند، طناب مخصوص بستن بار گندم وجو و مانند آن (اجزاى باربند شامل دوقطعه طناب بهنام زیر سار و سر سار و دوحلقه چوبى بهنام چَمَّره است)
نساءلغتنامه دهخدانساء. [ ن ِ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهنام وسط بخش ورامین شهرستان تهران . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
گَوِنِ کتیراگویش بختیاریگونِ کتیرا (نوعى گون با ساقه و شاخههاى بلند زردرنگ که از تیغ زدن انتهاى ساقه آن صمغى بهنام کتیرا بهدست آید).
زلف آبادلغتنامه دهخدازلف آباد. [ زُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهنام وسط است که در بخش ورامین شهرستان تهران واقع است و 136 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
مافی آبادلغتنامه دهخدامافی آباد. (اِخ ) دهی از دهستان بهنام پازکی است که در بخش ورامین شهرستان تهران واقع است و 203 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
بهنام پازکیلغتنامه دهخدابهنام پازکی . [ ب ِ م ِ زُ ] (اِخ ) قریه ای است در بلوک ورامین . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 356).
بهنام سوختهلغتنامه دهخدابهنام سوخته . [ ب ِ م ِ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) قریه ای است در بلوک ورامین . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 356).