بهیلغتنامه دهخدابهی . [ ب َ هَْ ی ْ ] (ع مص ) بهی البیت بهیاً (از باب سمع)؛ خالی و معطل شد خانه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بهیلغتنامه دهخدابهی . [ ب َ هی ی ] (ع ص ) روشن و تابان . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : لطف معروف تو بود آن ای بهی پس کمال البرّ فی اتمامه . مولوی (مثنوی چ خاور ص 395). || خوب و حسین . (منتهی
بهیلغتنامه دهخدابهی . [ ب ِ ] (اِ مرکب ) به . آبی . (فرهنگ فارسی معین ). نام میوه ای است . (برهان ). نام میوه ٔ ولایتی که بهیدانه تخم او است و آن دو قسم است شیرین و ترش . شیرین معتدل رطب در درجه ٔ اول و ترش بارد در اول و یابس در دوم . (غیاث ) (آنندراج ). میوه ای است مشهور به به که آنرا آبی ن
بهیلغتنامه دهخدابهی . [ ب ِ ] (اِ مرکب ) کیش یزدان پرستان که آنرا دین بهی گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). یزدان پرستی و دین بهی . دین یزدان پرستی . (ناظم الاطباء) : بیآموز آئین دین بهی که بی دین نه خوبست شاهنشهی . دقیقی .پذیرفت پاک
بهیلغتنامه دهخدابهی . [ ب ِ ] (حامص ) نیکویی و خوبی . (برهان ) (غیاث ). خوشی و نیکویی و خوبی . (آنندراج ). خوبی . (انجمن آرا). نیکویی و خوبی . بهتری . (ناظم الاطباء). پهلوی «وهه » . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بدین معنی مرکب است از «به » و «یای » مصدر. (آنندراج ) (از غیاث ) :</
سوگیری به کالای داخلیhome consumption bias, home biasواژههای مصوب فرهنگستانگرایش مصرفکنندگان به مصرف بیشتر کالاهای داخلی در قیاس با میانگین جهانی و مصرف نسبتاً کمتر محصولات خارجی
انتگرالگیری جزءبهجزءintegration by partsواژههای مصوب فرهنگستانروشی در انتگرالگیری که در آن از فرمول مشتق حاصلضرب دو تابع استفاده میشود
شرکتبهکارمندbusiness-to-employee, B2Eواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تجارت الکترونیکی که در آن کارمندان درخواست لوازم و ملزومات کاری خود را بهصورت الکترونیکی به شرکتهای فروشنده ارسال میکنند
لغو به خواست مسافرcancellation by the travellerواژههای مصوب فرهنگستانفسخ قرارداد سفر یا خدمات گردشگری به خواست مسافر قبل از استفاده از آن
بهیرهلغتنامه دهخدابهیره . [ ب َ رَ ] (اِ) بهندی بلیله است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به بهیر شود.
بهیرةلغتنامه دهخدابهیرة. [ ب َ رَ ](ع ص ، اِ) زن سست کوتاه خلقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || زن شریف آزاد. || زن گران کابین . بهیرة مهیرة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ازناظم الاطباء). زن نیکو گران کاوین . (مهذب الاسماء).
بهیارلغتنامه دهخدابهیار. [ ب ِه ْ ] (ص مرکب ) دوشیزه یا زنی که دوره ٔ آموزشگاه پرستاری را بپایان رسانیده و با رتبه ٔ بهیاری در بیمارستانها بسمت پرستار مشغول کار است . (فرهنگ فارسی معین ).
بهیتةلغتنامه دهخدابهیتة. [ ب َ ت َ ] (ع اِ) دروغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || دروغی که به حیرت اندازد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بهتان . (مهذب الاسماء). یقال : یاللبهیتة (بکسر لام ) و این استغاثه است . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء)
توجلغتنامه دهخداتوج . (اِ) بهی را گویند و آنرا بِه ْ نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). میوه ایست که آنرا بِه ْ و بهی گویند. (برهان ). میوه ٔ بهی . (فرهنگ رشیدی ). میوه ٔ به که آنرا بهی نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). در لاهیجان بِه ْ را گویند و در رامیان آنراشغال به نامند. (از یادداشت بخط مرح
بهیرهلغتنامه دهخدابهیره . [ ب َ رَ ] (اِ) بهندی بلیله است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به بهیر شود.
بهیرةلغتنامه دهخدابهیرة. [ ب َ رَ ](ع ص ، اِ) زن سست کوتاه خلقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || زن شریف آزاد. || زن گران کابین . بهیرة مهیرة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ازناظم الاطباء). زن نیکو گران کاوین . (مهذب الاسماء).
بهیارلغتنامه دهخدابهیار. [ ب ِه ْ ] (ص مرکب ) دوشیزه یا زنی که دوره ٔ آموزشگاه پرستاری را بپایان رسانیده و با رتبه ٔ بهیاری در بیمارستانها بسمت پرستار مشغول کار است . (فرهنگ فارسی معین ).
بهیتةلغتنامه دهخدابهیتة. [ ب َ ت َ ] (ع اِ) دروغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || دروغی که به حیرت اندازد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بهتان . (مهذب الاسماء). یقال : یاللبهیتة (بکسر لام ) و این استغاثه است . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء)
حسین اوبهیلغتنامه دهخداحسین اوبهی . [ ح ُ س َ ن ِ اَ ب َ ] (اِخ ) خراسانی . متخلص به کامی . رجوع به کامی و اوبهی شود.
چهارشنبهیلغتنامه دهخداچهارشنبهی . [ چ َ / چ ِ شَم ْ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب به چهارشنبه . رجوع به چارشنبهی شود.
حافظ اوبهیلغتنامه دهخداحافظ اوبهی . [ ف ِ ظِ اَ ب َ ] (اِخ ) حافظ سلطان علی اوبهی ، از مردم متعین خراسان . مردی پاکیزه روزگار و صحبت دیده و خوش طبع است ، و خطوط را نیک نویسد اما در لباس و عقد دستار بسیار تکلف میکند. او راست :بیستون را گر کند سیل فنا بنیاد سست کی تواند نقش شیرین از دل فرهاد
چارشنبهیلغتنامه دهخداچارشنبهی . [ شَم ْ ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب به چارشنبه : در منکر صنعتم بهی نیست کالاّ شب چارشنبهی نیست .نظامی .
روبهیلغتنامه دهخداروبهی . [ ب َ ] (حامص ) حیله گری . مکاری . نیرنگ بازی : بیمار روزگار هم از اهل روزگارروی بهی ندید که جز روبهی ندید. خاقانی . || ترسویی . جبن . جبان بودن : جور مکن که حاکمان جور کنند بر ر