بوارلغتنامه دهخدابوار. [ ب َ ] (ع مص ) کاسد شدن بازار یا متاع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).- بَوارالاَیَّم ؛ کساد زن بیوه که چندی در خانه بی شوهر بماند. یقال نعوذ باﷲ من بوارالایم ... (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الا
بوارفرهنگ مترادف و متضاد۱. فرسوده، کهنه، مندرس ≠ نو ۲. کساد، کسادی ۳. فنا، نیستی، هلاک ≠ بقا ۴. خرابی، ویرانی ≠ آبادی ۵. بایر، لم یزرع، نامزروع ≠ پررونق
بیوارلغتنامه دهخدابیوار. [ ب َی ْ ] (اِخ ) شهر و قصبه ٔ ناحیه ٔ غرشستان است که ولایتی است بین غزنه و هرات و مرورود و غور در وسط کوهها. (از معجم البلدان ) (از مراصدالاطلاع ).
بیوارلغتنامه دهخدابیوار. [ بی ] (عدد، اِ) بیور. (برهان ). عدد ده هزار را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از جهانگیری ). ده هزار. (رشیدی ) : از همت تو کی سزد آخر که بنده راهر سال عشر الف ز بیوار میرسد .سراج الدین سگزی .
بوارجلغتنامه دهخدابوارج . [ ب َ رِ ] (ع اِ) ج ِ بارجة. دریازنان . (یادداشت بخط مؤلف ). دزدان دریایی : فقطع میدوهم لصوص الدیبل و البوارج اصحاب بیره . (الجماهر ص 48). و بین غب سرندیب فی ارض البوارج من الساحل . (الجماهر ص <span class="hl"
بوارحلغتنامه دهخدابوارح . [ ب َ رِ ] (ع اِ) ج ِ بارح ، باد گرم تابستان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اول ریاح مطابق است تقریباً با یازدهم خردادماه جلالی . (یادداشت بخط مؤلف ).
بواردلغتنامه دهخدابوارد. [ ب َ رِ ] (اِ) ترشی باشد که در برابر شیرینی است . (برهان ). ترشی و حموضت و تیزی . (ناظم الاطباء) : باب چهارم از بخش نخستین از جزو دوم از گفتار سیوم از کتاب سیوم اندر شناختن منفعت و مضرت بوارد کامه ها و آچالها [آچارها] و آنچه بدین ماند و دفعمضرت
بواردلغتنامه دهخدابوارد. [ ب َ رِ ] (ع اِ) ج ِ بارد و باردة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). || شمشیرهای بران . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).- مرهفات بوارد ؛ شمشیرهای مرگ دهنده . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
بوارغلغتنامه دهخدابوارغ . [ ب َ رِ] (اِ) تخت . (شرفنامه ٔ منیری ). تختی است که برای زن حامله موقع وضع حمل درست نمایند. (از شعوری ج 1 ص 171). تخت آرامش زنان . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
غمارلغتنامه دهخداغمار. [ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ غَمر و غَمرَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه ها شود: و خود را در غمار بوار و تنور دمار نیفکنند. (جهانگشای جوینی ).
رشید الدحداحلغتنامه دهخدارشید الدحداح . [رَ دُدْ دَ ] (اِخ ) رشیدبن غالب بن سلام . از فضلای سرشناس مسیحیان لبنان است . تولد رشید در عرامون از دیه های کسروان لبنان بسال 1228 هَ . ق . 1813م . و مرگ وی در دهی در کنار دریای مانش در شمال
صروفلغتنامه دهخداصروف . [ ص ُ ] (ع مص ) خواهش نر کردن سگ ماده . (منتهی الارب ). || (اِ) حوادث . حدثان دهر و نوائب آن . گردشهای روزگار. شدائد روزگار. حوادث . (غیاث اللغات ) : نه برآنم که کشد هیچ زمن آنچ بر ما ز صروف زمنست . (ازجهانگشای جوین
بائرلغتنامه دهخدابائر. [ ءِ ] (ع ص ) از بوار، مقابل دایر. فاسد. بی حیز. متروک . || زمین بائر؛زمین خراب و نامزروع . در عربی : بائرة؛ زمین خراب نامزروع . (منتهی الارب ). || رجل ٌ حائر بائر؛ مرد سرگشته ٔ خودرای . (منتهی الارب ). || چاه کننده . || آتشدان کننده . (از منتهی الارب ). || پنهان کننده
بوارجلغتنامه دهخدابوارج . [ ب َ رِ ] (ع اِ) ج ِ بارجة. دریازنان . (یادداشت بخط مؤلف ). دزدان دریایی : فقطع میدوهم لصوص الدیبل و البوارج اصحاب بیره . (الجماهر ص 48). و بین غب سرندیب فی ارض البوارج من الساحل . (الجماهر ص <span class="hl"
بوارحلغتنامه دهخدابوارح . [ ب َ رِ ] (ع اِ) ج ِ بارح ، باد گرم تابستان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اول ریاح مطابق است تقریباً با یازدهم خردادماه جلالی . (یادداشت بخط مؤلف ).
بواردلغتنامه دهخدابوارد. [ ب َ رِ ] (اِ) ترشی باشد که در برابر شیرینی است . (برهان ). ترشی و حموضت و تیزی . (ناظم الاطباء) : باب چهارم از بخش نخستین از جزو دوم از گفتار سیوم از کتاب سیوم اندر شناختن منفعت و مضرت بوارد کامه ها و آچالها [آچارها] و آنچه بدین ماند و دفعمضرت
بواردلغتنامه دهخدابوارد. [ ب َ رِ ] (ع اِ) ج ِ بارد و باردة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). || شمشیرهای بران . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).- مرهفات بوارد ؛ شمشیرهای مرگ دهنده . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
بوارغلغتنامه دهخدابوارغ . [ ب َ رِ] (اِ) تخت . (شرفنامه ٔ منیری ). تختی است که برای زن حامله موقع وضع حمل درست نمایند. (از شعوری ج 1 ص 171). تخت آرامش زنان . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
دارالبوارلغتنامه دهخدادارالبوار. [ رُل ْب َ ] (ع اِ مرکب ) منظور دوزخ است . (ناظم الاطباء). بزخم تیغ آبدار بدارالبوار فرستاد. (حبیب السیر ج 3).