بورتفرهنگ فارسی عمیدلولۀ شیشهای کوچک و مدرّج، با شیری در قسمت پایین برای جابهجا کردن محلول به اندازۀ معین.
باجهآگهی،نماباجهکیوسکبوردواژههای مصوب فرهنگستانآگهینمایی که بر بالای باجههای مطبوعاتی و باجههای گلفروشی نصب میشود
بیوردلغتنامه دهخدابیورد. [ ] (اِخ ) نام مبارزی است که افراسیاب بمدد پیران ویسه فرستاد. (برهان ). و او را باورد نیز می گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نام مبارزی است . (شرفنامه ٔ منیری ) : چو کاموس و منشور خاقان چین چو بیورد و چون شنگل پیش بین .<p class="au
بیوردلغتنامه دهخدابیورد. [ وَ ] (اِخ ) نام شهریست در خراسان مشهور به باورد. (برهان ). به ابیورد اشتهار دارد و آن را باورد نیز خوانند. (جهانگیری ). و رجوع به باورد و ابیورد شود.
بیوردلغتنامه دهخدابیورد. [ وَ ] (اِخ ) نام یکی از سران سپاه یزدگرد اول : الان شاه و چون پهلوان سپاه چو بیورد و شکنان زرین کلاه .فردوسی .
بارت و بورتلغتنامه دهخدابارت و بورت . [ ت ُ ] (از اتباع ) در تداول عامه به معنی هارت و هورت . رجوع به هارت و هورت شود.
عامل آزمایشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ، میزان، معیار، استاندارد، ملاک، ، عیار، محک، مُعَرف، اندیکاتور مترولوژی، واحد شمارش ◄ واحد وسیلۀ اندازهگیری، وسیلۀ سنجش، ابزارسنجش، ظروف آزمایشگاهی، لولۀ آزمایشگاهی، لولۀ مدرج، بورت، پیپت، قرع و انبیق، بِشِر، ارلن سنگ محک، تورنسل، فنلفتالئین دیگ، کوره روش سنجش، آزمون،
بارت و بورتلغتنامه دهخدابارت و بورت . [ ت ُ ] (از اتباع ) در تداول عامه به معنی هارت و هورت . رجوع به هارت و هورت شود.