بوندهلغتنامه دهخدابونده . [ ب ُ وَ دَ / دِ ] (ص ) مرد با هستی و هیبت و صاحب نخوت .(برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به کلمات ماقبل شود.
بوندهلغتنامه دهخدابونده .[ ب ُ وُ دَ / دِ ] (ص ) آهسته . (رشیدی ) (جهانگیری ). مرد آهسته و باتمکین . (برهان ). مرد آهسته و با هیبت و نخوت . (انجمن آرا). مرد باحیا و باشرم . سلیم و ملایم . باوقار و باتمکین . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
بویندهلغتنامه دهخدابوینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف ) بوی کننده . (فرهنگ فارسی معین ). که ببوید. || دارای بوی . آنکه بوی دهد. آنچه بوی دهد. بویا. معطر : بشمشاد بوینده عنبرفروش بیاقوت گوینده در خنده نوش . اسدی .<
بژویندهلغتنامه دهخدابژوینده . [ ؟ ] (اِ) قماش خانه . این لغت بدین صورت و با آن معنی در حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی آمده است اما آیا کلمه مبدل «پرونده » است که به غلط کاتب بدین صورت درآمده است ؟ و آیا قماش خانه هم ممکن است «قماشجامه » باشد؟ (از یادداشت مؤلف ).
باندهلغتنامه دهخدابانده . [ دَ ] (اِخ ) نام شهری در ایالت اﷲآباد هندوستان که در 175 هزارگزی مغرب اﷲآباد واقعاست . و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1222 شود.
مزدکفرهنگ نامها(تلفظ: mazdak) (= مژدک) (در اعلام) پسر بامداد است که گویند از استخر فارس بود و آیین' دریست دین'، را که قبلاً توسط زردشت بونده (بوندس) پسر خرگان پی افکنده شده بود رواج داد .
بوهلغتنامه دهخدابوه . [ ب ُ وَ ] (ص ، اِ) درختی راگویند که هرگز بار و ثمر نیاورد. (برهان ) (آنندراج )(از ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). || مردم آهسته . (برهان ) (آنندراج ). مردم باوقار و باتمکین وباشرم . (ناظم الاطباء). رجوع به بوند و بونده شود.
تجکنارلغتنامه دهخداتجکنار. [ ت َ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان اهلم رستان بخش مرکزی شهرستان آمل است که در نوزده هزارگزی شمال باختری آمل و پنج هزارگزی جنوب شوسه ٔ کناره قرار دارد. دشتی است معتدل و مرطوب و 110 تن سکنه دارد. آب آن از نهر لکونی هراز و فاضل آب بونده اس
هویدکلغتنامه دهخداهویدک . [ هَُ وَ دَ ] (اِخ ) نام یکی از پیشوایان ملحدان است . (برهان ) (آنندراج ). جهانگیری هویدیک آورده گوید: نام یکی از پیشوایان ملحدان بوده که حکیم خاقانی فرماید : او کیست که با روان تاریک باشد بمثابه ٔ هویدیک .یوستی این نام را هوویدیک ض