بوکلغتنامه دهخدابوک . (صوت ) بود که و باشد که ، در هنگام تمنا اظهار کنند و در عربی عسی و لعل گویند. (آنندراج ). مخفف بود که و باشد که ، باشد. کلمه ٔ تمنا است و بعربی عسی و لعل گویند. (برهان ). کلمه ٔ تمنا که در مقام آرزو استعمال کنند مانند لیت و لعل در تازی ... کلمه ٔ بوک و مگر را در تمنا بس
بوکلغتنامه دهخدابوک . (ع اِ) آتش گیره . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جایی یا چاهی که در آن غله پنهان کنند. (ناظم الاطباء) : غله کردی به زیربوک نهان چون نرانند بوک بر سر تو. طیان .|| ترجمه ٔ فرض هم هست . (برهان ) (آنندراج
بوکلغتنامه دهخدابوک . [ ب َ ] (ع اِ) اول بوک ؛ اول مرتبه یا اول چیزی . یقال : لقیته اول بوک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
بوکلغتنامه دهخدابوک . [ ب َ ] (ع مص ) برجستن خر نر بر ماده . || گرد ساختن گلوله ٔ گلین را در هر دو کف دست . || فروختن متاع یا خریدن آن را. || کاویدن چشمه را به چوب و مانند آن تا آب برآید. || گائیدن زن را. || مشتبه و شوریده شدن کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). |
بوق دندهعقبback-up alarm/ back up alarm, back-up horn, reversing warning signal, reversing bleeperواژههای مصوب فرهنگستاندر برخی از خودروها، بوقی ناپیوسته که در حالت دندهعقب برای هشدار دادن به عابران پیاده یا دیگر رانندگان به صدا درمیآید
چبوقلغتنامه دهخداچبوق . [ چ ِ ] (ترکی ، اِ) آبریز و میزاب . || چپق که در آن توتون ریخته میکشند. (ناظم الاطباء). رجوع به چپق شود.
بیوکلغتنامه دهخدابیوک . [ ب ُ ] (اِ) بمعنی عروس ، امروز هم درمازندران متداول است ، چنانکه زن نوشوی کرده را گاهی بیوک ِ آقا و گاه عروس آقا گویند. (یادداشت مؤلف ).- نوبیوک ؛ نوعروس : بس عزیزم بس گرامی سال و ماه اندرین خانه بسان نوبیو
بوکانلغتنامه دهخدابوکان . (اِخ ) دهی از دهستان الموت ، بخش معلم کلایه در شهرستان قزوین واقع است و 136 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
بوکلکلغتنامه دهخدابوکلک . [ ک َ ل َ ] (اِ) میوه ای است مغزدار که آنرا «ون » گویند و ترکان ، چتلاقوچ و عربان ، حبةالخضراء خوانند. (برهان ). بن کوهی است و آن حبه ای است سبز و کوچک و آنرا انجکک نیز گویند و ترکان آنرا چتلاقوج و عربان ، حبةالخضرا و بهندی ، قهوه خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم
بوکانلغتنامه دهخدابوکان . (اِخ ) دهی از دهستان الموت ، بخش معلم کلایه در شهرستان قزوین واقع است و 136 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
بوک و مگرلغتنامه دهخدابوک و مگر. [ ک ُ م َ گ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بمعنی بوک است و مرادف مگر، بمعنی بود که و باشد که و بعربی عسی و لعل گویند. (برهان ) (آنندراج ) : چنگ در شاخ هر مهی می زن تو چه دانی زبخت بوک و مگر. سنایی .به یاد ب
بوکلکلغتنامه دهخدابوکلک . [ ک َ ل َ ] (اِ) میوه ای است مغزدار که آنرا «ون » گویند و ترکان ، چتلاقوچ و عربان ، حبةالخضراء خوانند. (برهان ). بن کوهی است و آن حبه ای است سبز و کوچک و آنرا انجکک نیز گویند و ترکان آنرا چتلاقوج و عربان ، حبةالخضرا و بهندی ، قهوه خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم
تابوکلغتنامه دهخداتابوک . (اِ) مخارجه ٔ عمارت را گویند. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). بالاخانه ٔ کوچک که در بالا واقع شود و آن را مخارجه گویند، فرالاوی گفته : هوشم ز ذوق لطف سخنهای جان فزاش از حجره ٔ دلم سوی تابوک گوش شد. (انجمن آرا) (آنندراج
خبوکلغتنامه دهخداخبوک . [ خ َ ] (ص ) محکم . استوار. (از برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).خَبوه . رجوع کنید به لسان العجم شعوری ج 1 ورق 371.
ساربوکلغتنامه دهخداساربوک . (اِخ ) دهی است از بخش قصر قند شهرستان چاه بهار، واقع در 15 هزارگزی قصر قند، کنار راه فرعی نیک شهر به قصرقند. کوهستانی و گرمسیر مالاریائی است ، آب آن از قنات ، و محصول آن غلات و خرما و برنج است ، 200