بویالغتنامه دهخدابویا. (نف ) پهلوی «بویاک » . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). چیزهایی را گویندکه بوی خوش دهد. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از برهان ) (از ناظم الاطباء). خوشبوی . معطر. (فرهنگ فارسی معین ). خوشبودار. (غیاث ). بوی خوش دهنده . (رشیدی ). طیب . ارج . (نصاب الصبیان ). ذورائحه . معطر. خوشبو <spa
کشتیروferry-boat coach, ferry-boat wagon, ferry-boat vanواژههای مصوب فرهنگستانواگن قابل حمل با کشتی
قایق پرندهflying boat, boat seaplaneواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آبنشین که بهعنوان قایق مورد استفاده قرار میگیرد
شناوۀ روگاهfairway buoy, mid-channel buoyواژههای مصوب فرهنگستانشناوه/ بویهای که روگاه را در آبراه مشخص میکند متـ . بویۀ روگاه
تدفین زورقیboat burial, ship burial, boat graveواژههای مصوب فرهنگستانتدفینی که در آن جسد را درون زورق قرار میدادند یا همراه با آن در گودالی دفن میکردند
بویاکردنلغتنامه دهخدابویاکردن . [ ک َ دَ] (مص مرکب ) صاحب بو کردن . بودار کردن : خاک و باد و آب وآتش کو ندارد رنگ و بوی نرگس و گل را چگونه رنگی و بویا کند.ناصرخسرو.
بویانلغتنامه دهخدابویان . (نف ) بوی کننده . (برهان ) (آنندراج ). بوی کننده و دارای بوی . (ناظم الاطباء) : نور ظلمت ز بویه ٔ قدمت خاک کویت چو عاشقان بویان .انوری .
بویانسلغتنامه دهخدابویانس . [ ] (اِ) فلفل مویه است . (فهرست مخزن الادویه ). فلفلمون است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
بویانکلغتنامه دهخدابویانک . [ ن َ ] (اِ) کرفس بستانی . (آنندراج ). یک قسم گیاهی که جعفری نیز گویند. (ناظم الاطباء). || بومادران . (ناظم الاطباء).
بویانیانلغتنامه دهخدابویانیان . (اِخ ) آل بویه . بویهیان : خانه ٔ یعقوبیان و خانه ٔ بویانیان خانه ٔ چیپالیان و این چنین صد برشمار. فرخی .و در این عهد غلبه ٔ دیلم بود و همه ٔ ممالک بویانیان بگرفتند. (مجمل التواریخ و القصص ). رجوع به آل
نابویالغتنامه دهخدانابویا. (ص مرکب ) که بویا نیست . که بوی ندارد. مقابل بویا. رجوع به بویا شود. || که حس شامه ٔ او ضعیف است . که حس بویائی ندارد.
بویاکردنلغتنامه دهخدابویاکردن . [ ک َ دَ] (مص مرکب ) صاحب بو کردن . بودار کردن : خاک و باد و آب وآتش کو ندارد رنگ و بوی نرگس و گل را چگونه رنگی و بویا کند.ناصرخسرو.
بویانلغتنامه دهخدابویان . (نف ) بوی کننده . (برهان ) (آنندراج ). بوی کننده و دارای بوی . (ناظم الاطباء) : نور ظلمت ز بویه ٔ قدمت خاک کویت چو عاشقان بویان .انوری .
بویانسلغتنامه دهخدابویانس . [ ] (اِ) فلفل مویه است . (فهرست مخزن الادویه ). فلفلمون است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
بویانکلغتنامه دهخدابویانک . [ ن َ ] (اِ) کرفس بستانی . (آنندراج ). یک قسم گیاهی که جعفری نیز گویند. (ناظم الاطباء). || بومادران . (ناظم الاطباء).
بویانیانلغتنامه دهخدابویانیان . (اِخ ) آل بویه . بویهیان : خانه ٔ یعقوبیان و خانه ٔ بویانیان خانه ٔ چیپالیان و این چنین صد برشمار. فرخی .و در این عهد غلبه ٔ دیلم بود و همه ٔ ممالک بویانیان بگرفتند. (مجمل التواریخ و القصص ). رجوع به آل
جوز بویالغتنامه دهخداجوز بویا. [ ج َ / جُو زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گوزبیا. جوزبوا. گیاهی است از تیره ٔ بسباسه ها که درختی است . دوپایه به ارتفاع هشت تا ده متر و دارای برگهای دایمی و کامل و پایا و ساده و متناوب و بیضوی و نوک تیز و بدون گوشوارک و نسبةً ضخیم و
مربویالغتنامه دهخدامربویا. [ م َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند به معنی خربزه ٔ شیرین باشد، و در نسخه ای دیگر خربزه ٔ میان دریا نوشته شده و بر هیچ یک شاهد نیاورده بودند واﷲ اعلم . (برهان قاطع).
فریزبویالغتنامه دهخدافریزبویا. [ ف َ ] (اِ) گیاهی است خوشبو. (آنندراج ). فریز. رجوع به فریز و فرزد شود.
نابویالغتنامه دهخدانابویا. (ص مرکب ) که بویا نیست . که بوی ندارد. مقابل بویا. رجوع به بویا شود. || که حس شامه ٔ او ضعیف است . که حس بویائی ندارد.