بویه

buye

معنی

آرزو: ◻︎ که را بویهٴ وصلت ملک خیزد / یکی جنبشی بایدش آسمانی (دقیقی: ۱۰۷).

مترادف

۱. آرزو، وایه، آرزومندی، امل، امید
۲. گوی شناور

جست‌وجوی دقیق

بویه

لغت‌نامه دهخدا

بویه . [ ی َ/ ب ُ وَ ] (اِخ ) آل بویه . رجوع به همین کلمه شود.

بویه

فرهنگ فارسی عمید

آرزو: ◻︎ که را بویهٴ وصلت ملک خیزد / یکی جنبشی بایدش آسمانی (دقیقی: ۱۰۷).

بویه

لغت‌نامه دهخدا

بویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) آرزومندی . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). یوبه : ز سهم وی و بویه ٔ پور خویش خرد در سرم جای بگرفت بیش . فردوسی .مرا بویه ٔ پور گم بود خاست

بویه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

buoy, desideratum, desire, faculty, wish

جست‌وجوی هم‌آوا

بخوی شناوه، بخوی بویه

buoy shackle

بوژی کِشنده

tractive bogie, motored bogie

واژه‌های مصوب فرهنگستان

بوژی موتورداری که چرخ‌-‌ محورهای آن هریک به‌تنهایی یا به‌طور مشترک ازطریق یک جعبه‌دنده به حرکت درمی‌آید

بوژی موتوردار

powered bogie, motor bogie

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نوعی بوژی که دارای نیروی محرک یا موتور است و معمولاً در قطارهای خودکِشَند به کار می‌رود

بوژی

bogie 1, truck

واژه‌های مصوب فرهنگستان

مجموعه‏ای شامل چهار یا شش چرخ که به‌صورت جفت در زیر وسیلۀ نقلیۀ ریلی طویل نصب می‏شود و ازطریق لولایی مرکزی حرکت و انعطاف وسیلۀ نقلیۀ را در پیچ‌ها تسهیل می‏کند

بوژی خودفرمان

self steering bogie

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نوعی بوژی که از اتصال انعطاف‏پذیر مجموعۀ چرخ‏ـ محورها با قاب بوژی تشکیل می‏شود و جهت محورها را با شعاع انحنای پیچ هماهنگ می‏کند

جست‌وجوی مشابه

بویهی

لغت‌نامه دهخدا

بویهی . [ ب ُ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به بویه . رجوع به آل بویه شود.

حسن بویه

لغت‌نامه دهخدا

حسن بویه . [ ح َ س َ ن ِ ی َ] (اِخ ) رکن الدوله . رجوع به رکن الدوله و آل بویه و آثارالباقیه ص 133 و مجمل التواریخ صص 389 - 391 شود.

سیاه بویه

لغت‌نامه دهخدا

سیاه بویه . [ ی َ /ی ِ ] (اِ مرکب ) سیاه دانه و شونیز. (ناظم الاطباء).

قره بویه

قره بویه . [ ق َ رَ ی َ ] (اِخ ) دهی از دهستان به به جیک بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو واقع در 44 هزارگزی جنوب خاوری سیه چشمه و 8500 گزی جنوب راه ارابه رو ایشکه سو به کران پائین . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و س

آل بویه

لغت‌نامه دهخدا

آل بویه . [ ل ِ ی َ ] (اِخ ) خانواده ٔ ایرانی نژاد از اولاد بویه نام دیلمی که از 320 تا 448 هَ .ق .در ایران جنوبی و عراق فرمانروائی به استقلال داشته اند. آل بویه را نظر بدیلمی بودن ، دیالمه نیز خوانده اند. مو

جست‌وجوی متن

یوبان

لغت‌نامه دهخدا

یوبان . (ص ) امیدوار. یوبه . بویه . رجوع به بویه شود.

یوبه

فرهنگ فارسی عمید

= بویه

شناوۀ روگاه

fairway buoy, mid-channel buoy

واژه‌های مصوب فرهنگستان

شناوه‌/ بویه‌ای که روگاه را در آبراه مشخص می‌کند متـ . بویۀ روگاه

شناوة گازی

gas buoy

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نوعی شناوه/ بویه که چراغ آن با گاز روشن می‌شود متـ . بویة گازی

مهار شناوه‌ای

buoy moorings

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نوعی مهار که در آن شناور را به یک شناوه/ بویۀ مهار می‌بندند متـ . مهار بویه‌ای

جست‌وجوی هم‌آغاز

بویهی

لغت‌نامه دهخدا

بویهی . [ ب ُ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به بویه . رجوع به آل بویه شود.

بویه دار کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

buoy

جست‌وجوی هم‌قافیه

دست انبویه

لغت‌نامه دهخدا

دست انبویه . [ دَ اَم ْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) دست انبو. دست انبوی . دستنبویه . گلوله ای باشد مرکب از عطریات که آنرا بجهت بوئیدن بر دست گیرند و به عربی شمامه خوانند. (برهان ). گویا به معنی هر چیز معطر که به دست دارند بوئیدن را. (یادداشت هر مر

دستبویه

لغت‌نامه دهخدا

دستبویه . [دَ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از خربوزه است . (آنندراج ). دستنبو. (ابن الندیم ). نوعی از خربزه ٔ کوچک و مدور مخطط با پوستی نهایت نازک و گوشتی چون گرمک و معطر. دستنبو. دستنبویه . خراسانی . لُفّاح . شمام . شمامة. (یادداشت مرحوم دهخد

دستنبویه

لغت‌نامه دهخدا

دستنبویه . [ دَ تَم ْ ی َ / ی ِ ] (اِمرکب ) دستنبو. دستنبوی . دستنبوه . دست انبویه . دست بویه . گلوله ای که از اقسام عطریات سازند و پیوسته در دست گیرند و بوی کنند. و آنچه از لخلخه و خوشبوی که آنرا به دست توان گرفت و به عربی شمامه گویند. (برها

حسن آل بویه

لغت‌نامه دهخدا

حسن آل بویه . [ ح َ س َ ن ِ ل ِ ی َ ] (اِخ ) رجوع به آل بویه شود.

حسن بویه

لغت‌نامه دهخدا

درپیوند

بیشتر بدانید

بویه

buye

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا