بپایلغتنامه دهخدابپای . [ ب ِ ] (ص مرکب ) بپا. برپا. مقیم . ایستاده . مقابل نشسته . قائم : چو این آفرین کرد رستم بپای شهنشه بدادش بر خویش جای . فردوسی .نشست آن سه پرمایه ٔ نیکرای همی بود خراد برزین بپای .
بوژی کِشندهtractive bogie, motored bogieواژههای مصوب فرهنگستانبوژی موتورداری که چرخ- محورهای آن هریک بهتنهایی یا بهطور مشترک ازطریق یک جعبهدنده به حرکت درمیآید
بوژی موتوردارpowered bogie, motor bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که دارای نیروی محرک یا موتور است و معمولاً در قطارهای خودکِشَند به کار میرود
بوژیbogie 1, truckواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای شامل چهار یا شش چرخ که بهصورت جفت در زیر وسیلۀ نقلیۀ ریلی طویل نصب میشود و ازطریق لولایی مرکزی حرکت و انعطاف وسیلۀ نقلیۀ را در پیچها تسهیل میکند
بوژی خودفرمانself steering bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که از اتصال انعطافپذیر مجموعۀ چرخـ محورها با قاب بوژی تشکیل میشود و جهت محورها را با شعاع انحنای پیچ هماهنگ میکند
بوژی سهتکهthree piece bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی متشکل از دو قاب کناری و یک تیر عرضی معلق
بپایان بردنلغتنامه دهخدابپایان بردن . [ ب ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بپایان رسانیدن . به آخر رسانیدن . به انجام بردن : یار آن بود که مال و تن و جان فدا کندتا در سبیل دوست بپایان برد وفا. سعدی .و رجوع به پایان شود.
بپالغتنامه دهخدابپا. [ ب ِ ] (ص مرکب ) مستقر. برجای . ایستاه . مقیم . برپای . بپای .- بپا باش ؛ برخیز. بایست . (از ناظم الاطباء). رجوع به بپای شود.- بپا بودن ؛ برقرار بودن . برجا بودن . ایستاده بودن .
سپردهلغتنامه دهخداسپرده . [ س ِ پ ُ دَ / دِ ] (اِ) امانت . ودیعه . || (ن مف ) تسلیم شده . (ناظم الاطباء). || پایمال گردیده و بپای کوفته شده . (برهان ) (آنندراج ).هر چیز که بپای فروگیرند و پایمال کنند. (اوبهی ).
پاکوب کردنلغتنامه دهخداپاکوب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بپای کوفتن : قصل البرّ، پاکوب کردن خرمن را. (منتهی الارب ).
بپایان بردنلغتنامه دهخدابپایان بردن . [ ب ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بپایان رسانیدن . به آخر رسانیدن . به انجام بردن : یار آن بود که مال و تن و جان فدا کندتا در سبیل دوست بپایان برد وفا. سعدی .و رجوع به پایان شود.