سوگیری به کالای داخلیhome consumption bias, home biasواژههای مصوب فرهنگستانگرایش مصرفکنندگان به مصرف بیشتر کالاهای داخلی در قیاس با میانگین جهانی و مصرف نسبتاً کمتر محصولات خارجی
انتگرالگیری جزءبهجزءintegration by partsواژههای مصوب فرهنگستانروشی در انتگرالگیری که در آن از فرمول مشتق حاصلضرب دو تابع استفاده میشود
شرکتبهکارمندbusiness-to-employee, B2Eواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تجارت الکترونیکی که در آن کارمندان درخواست لوازم و ملزومات کاری خود را بهصورت الکترونیکی به شرکتهای فروشنده ارسال میکنند
لغو به خواست مسافرcancellation by the travellerواژههای مصوب فرهنگستانفسخ قرارداد سفر یا خدمات گردشگری به خواست مسافر قبل از استفاده از آن
تغییردهنده: آنزیمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر نده: آنزیم، مخمر، مایۀ خمیر، کاتالیزور، کاتالیست، بچهسرکه شیمیست، کیمیاگر، جادوگر مبدل، آداپتور، ترانسفورماتور، ترانس، ترانسفورمر، وسیلۀ برقی، الکترونیک اصلاحکننده، مصحح، ویراستار، ادیب، سانسورچی، مأمور سانسور [◄ غیرحقیقت 543] اصلاح طلب، رفرمیست
بچهلغتنامه دهخدابچه . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ) کودک . طفل . ولید. زاک . صبی . طفل و بچه ٔ آدمی و حیوان . (از آنندراج ). ولد. فرزند. (فرهنگ شعوری ). ولیده . کودک نارسیده . کر
تخمیرلغتنامه دهخداتخمیر. [ ت َ ] (ع مص ) پوشانیدن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پوشانیدن روی . (اقرب الموارد) (المنجد). || مایه کردن در خمیر و گذاشتن آرد و گل ومانند آن را تا خمیر شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). مایه کردن در خمیر. (از المنجد). || مطرزی در المغرب آرد:
بچهلغتنامه دهخدابچه . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ) کودک . طفل . ولید. زاک . صبی . طفل و بچه ٔ آدمی و حیوان . (از آنندراج ). ولد. فرزند. (فرهنگ شعوری ). ولیده . کودک نارسیده . کر
بچهدیکشنری فارسی به انگلیسیbabe, child, chit, infant, juvenile, offspring, urchin, young, youngling, youngster
دختربچهلغتنامه دهخدادختربچه . [ دُ ت َ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ] (اِ مرکب ) دختر کوچک . دختری که بیش از هفت هشت سال نداشته باشد. دختر هفت هشت ساله . صبیة. || خردسال بچه ای که دختر باشد.
دربچهلغتنامه دهخدادربچه . [ دَ چ َ / دَ ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مصغر درب . دریچه . در کوچک . (آنندراج ). در خرد. درچه : روز و شب دربچه ٔ مشرق و مغرب باز است ورنه از تنگی این خانه نفس می گیرد.<
درخت بچهلغتنامه دهخدادرخت بچه . [ دِ رَ ب َ چ َ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) پاجوش . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون خواهند که درخت شاه بلوط را بکارند درخت بچگان که بروید برکشند و بازنشانند. (فلاحت نامه ).<
درویش بچهلغتنامه دهخدادرویش بچه . [ دَرْ ب َچ ْ چ َ / چ ِ / ب َ چ َ/ چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ درویش . شاگرد درویش : با درویش بچه ای مناظره درپیوسته . (گلستان سعدی ).
دولابچهلغتنامه دهخدادولابچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) دولاب کوچک و گنجینه و مخزن کوچک . (ناظم الاطباء). دولاب خرد. گنجه ٔ کوچک . اشکاف کوچک . اشکاف خرد. محفظه ٔ صغیره . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دولاب شود.