بکالغتنامه دهخدابکا. [ ب َ ] (اِ) بکاء، بَکی ̍ . نباتی است . (منتهی الارب ). نام یک قسم گیاهی است . (ناظم الاطباء). رجوع به بکاء، بکی ، و تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 84 شود.
بکالغتنامه دهخدابکا. [ ب ُ] (ع اِ) بکای [ بکاء ] . گریه . (ناظم الاطباء). گریه . (مهذب الاسماء). اشک و زاری . بمعنی گریه که اشک ریختن باشد. (غیاث ). گریه . (مؤید الفضلاء) : تا چو شاه نحل شاه انگیخت لشکر چشم خصم صد هزاران چشمه شد چون خانه ٔ نحل از بکا. <p
بقالغتنامه دهخدابقا. [ ب َ ] (اِخ ) محمد بقا. از اولاد خواجه عبداﷲ انصاری است که بسال بیست و شش از جلوس اورنگ زیب درگذشته . او راست : تاریخ مرآت جهان نما که محمدرضا برادر وی مرتب کرده است . این دو بیت از اوست :جا کنم در سایه ٔ آن سرو قدکه رسد از عالم بالا مدد.قدت را سرو خوش بالاس
بیکالغتنامه دهخدابیکا. (اِخ ) دهی از دهستان رودان شهرستان میناب است و 1605 تن سکنه دارد. (از دائرة المعارف فارسی ).
بقالغتنامه دهخدابقا. [ ب َ ] (ع اِمص ) زیست و زندگانی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ). ماندن در جهان . ضد فنا. (آنندراج ). باقی ماندن . (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (زوزنی ). بماندن . (مؤید الفضلاء). عمر و رجوع به بقاء شود <span cl
بکاءدیکشنری عربی به فارسیفرياد زدن , داد زدن , گريه کردن , صدا کردن , فرياد , گريه , خروش , بانگ , بانگ زدن , جار زننده , اشکار , گريان , مبرم
بکارلغتنامه دهخدابکار. [ ب َک ْ کا ] (اِخ ) دهی است نزدیک شیراز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 257 و ابن بطوطه ص 413 شود.
بکارلغتنامه دهخدابکار. [ ب ِ ] (حرف اضافه + اسم )- بکاری پرداختن ؛ اشتغال بدان . (از منتهی الارب ).- بکاری در شدن ؛ آغاز کردن کاری . اشتغال بکاری . شروع کردن کاری .- بکاری قیام کردن ؛ انتصاب . (از تاج المصا
بکیلغتنامه دهخدابکی . [ ب َ کی ] (ع اِ) نباتی است ، بکاة یکی آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به بکا و بکاء شود.
خندخند گشتنلغتنامه دهخداخندخند گشتن . [ خ َ خ َگ َ ت َ ] (مص مرکب ) شکفته شدن . باز شدن : گر باغ تازه روی و جوان گشت و خندخندچون ابر نال نال و چنین با بکا شده ست .ناصرخسرو.
بکوءلغتنامه دهخدابکوء. [ ب ُ ] (ع مص ) کم شیر شدن ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اندک شیر شدن ناقه (زوزنی ). بَک ء. بکاءة. بکاً. (منتهی الارب ). و رجوع به مصادر مذکور شود.
بکارلغتنامه دهخدابکار. [ ب َک ْ کا ] (اِخ ) دهی است نزدیک شیراز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 257 و ابن بطوطه ص 413 شود.
بکارلغتنامه دهخدابکار. [ ب ِ ] (حرف اضافه + اسم )- بکاری پرداختن ؛ اشتغال بدان . (از منتهی الارب ).- بکاری در شدن ؛ آغاز کردن کاری . اشتغال بکاری . شروع کردن کاری .- بکاری قیام کردن ؛ انتصاب . (از تاج المصا