بکمونفرهنگ فارسی عمیدگیاهی به اندازۀ درخت سماق با برگهای سوزنی، گلهای سفید، و تخمی شبیه شاهدانه؛ غرفج؛ کرفج.
بکمانلغتنامه دهخدابکمان . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بکیم و اَبکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ بکیم بمعنی گنگ . (آنندراج ).
عرفج بریلغتنامه دهخداعرفج بری . [ ع َ ف َ ج ِ ب َرْ ری ی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بکمون است . (مخزن الادویه ). رجوع به عرفج شود.
عرفجلغتنامه دهخداعرفج . [ ع َ ف َ ] (ع اِ) درختی که در ریگزار روید. درختی است ریگی . (منتهی الارب ). درختی است بیابانی ، و گویند همان قتاد است . ج ، عَراِفج . یکدانه ٔ آن عرفجة. (از اقرب الموارد). || نوعی از یتوعات است . و گفته اند اسم نباتی است که بر شطوط انهار میروید و پنج شاخه میدارد و لهذ