بیانکلغتنامه دهخدابیانک . [ ن َ ] (اِ) گیاهی باشد که از آن بوریا بافند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). نی که از آن بوریا می بافند. (ناظم الاطباء).
بانکbank 1واژههای مصوب فرهنگستانمؤسسهای انتفاعی با نقش واسطهگری مالی در بازار پول و سرمایه و دیگر خدمات مالی
بانک اصطلاحاتterm bankواژههای مصوب فرهنگستاندادگانی رایانهای، غالباً چندزبانه، متشکل از اصطلاحات تخصصی یک یا چند حوزۀ موضوعی
بانک بذرseed bankواژههای مصوب فرهنگستانمحل ذخیرهسازی و نگهداری بذرها برای حفاظت از گونهها و کشت آنها در صورت نیاز
ارثملغتنامه دهخداارثم . [ اَ ث َ ] (ع ص ) آنکه برای علتی در زبان ، بیان سخن نتواند. آنکه بیان سخن را نتواند بجهت آفتی که در زبان دارد. (منتهی الارب ): بیانک عن الارثم صدقة. (حدیث ). || اسب سربینی سپید یا سپیدلب بالائین .(منتهی الارب ). اسب که در لب زبرین او سپیدی باشد. لب بالاسپید (اسب ). مقا
رتملغتنامه دهخدارتم . [ رَ ت َ ] (ع اِ) گیاهی باریک و ثمر آن مانند لوبیا و دانه اش مانند عدس است .(ناظم الاطباء). نوعی درخت است ، شکوفه ٔ آن چون خیری و دانه اش همچون عدس . (از اقرب الموارد). گیاهی است کأنه من رقته شبیه بالرتیم ، شکوفه ٔ آن مانند خیری است و ثمر آن مانند عدس ، دو درم از ثمر آ