بیدبنلغتنامه دهخدابیدبن . [ بی ب ُ ] (اِ مرکب ) درخت بید. (ناظم الاطباء) : بلبل شیرین زبان بر سروبن راوی شودزندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود. منوچهری .سندس رومی در نارونان پوشانندخرمن مینا بر بیدبنان افشانند. <p class="autho
بدبنلغتنامه دهخدابدبن . [ ب َ ب ُ] (ص مرکب ) بدبنیاد. (از ولف ). بدنژاد : تو از بدبنان بودی و بدنشان نه از تخم ساسان رسیدی بنان .فردوسی .
بدبینلغتنامه دهخدابدبین . [ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که در امری یا درهمه ٔ امور بنظر سؤظن نگرد مقابل خوش بین . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه چشم به عیب دیگران دارد. چشمی که بدی را می بیند : یکی آنکه در نفس خودبین مباش دگر آن که در جمع بدبین مباش . <p class="author"
بیدبن سالهلغتنامه دهخدابیدبن ساله . [ بی ب ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) اسدی در فرهنگ ، ذیل کلمه ٔ فوق گوید، کهن سالخورده بود (یعنی بیدبن ساله مجموعاً بمعنی کهن سالخورده است مطلق )، سپس قطعه ٔ ذیل را از رودکی شاهد می آورد : زمانی برق پرخنده
جوزبنلغتنامه دهخداجوزبن . [ ج َ / جُو ب ُ ] (اِ مرکب ) گردوبن : بلبل شیرین زبان بر جوزبن راوی شودزندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود.منوچهری .
تناور شدنلغتنامه دهخداتناور شدن . [ ت َ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تجسم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تجسد. (تاج المصادر بیهقی ). ضخامت . (دهار) (مجمل اللغة). ضخومت . (دهار). تنومند شدن . قوی جثه شدن . ستبر و قوی و پرزور شدن : تناور شد آن کرم و نیرو گرفت سر و پشت او،
سروبنلغتنامه دهخداسروبن . [ س َرْوْ ب ُ ] (اِ مرکب ) درخت سرو : موسیجه و قمری چو مقریاننداز سروبنان هر یکی نبی خوان . خسروانی .سروبنان کنده و گلشن خراب لاله ستان خشک و شکسته چمن . کسایی .بزیر یکی سر
یقطینلغتنامه دهخدایقطین . [ ی َ ] (ع اِ) گیاه بی ساق مثل درخت کدو و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). هر درختی که برروی زمین گسترده شود و دارای تنه ای که بر روی آن برپا باشد نبود مانند درخت کدو و جز آن که بیشتر بر کدو اطلاق شود. قوله تعالی : و أنبتنا علیه ش
سالهلغتنامه دهخداساله . [ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ، اِ) سن .تعداد سال . سال حیوانات و انسان وقتی که دنبال تعداد سال آورده شود. (استینگاس ). این کلمه بتنهایی بکارنمی رود و همواره باید به اعداد ترکیب شود چون : دوساله ، سه ساله ، همه ساله ، چندساله ، هرساله و جز این
بیدبن سالهلغتنامه دهخدابیدبن ساله . [ بی ب ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) اسدی در فرهنگ ، ذیل کلمه ٔ فوق گوید، کهن سالخورده بود (یعنی بیدبن ساله مجموعاً بمعنی کهن سالخورده است مطلق )، سپس قطعه ٔ ذیل را از رودکی شاهد می آورد : زمانی برق پرخنده