بیرنگلغتنامه دهخدابیرنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + رنگ ) که رنگ ندارد. که فاقد لون است .بدون رنگ . عدیم اللون : آب ماده ای است بیرنگ . || (اِ مرکب ) نشان و هیولایی باشد که نقاشان و مصوران ، مرتبه ٔ اول بر کاغذ و دیوار بکشند و بعد از آن قلم گیری کنند و رنگ آمیزی نمایند و همچنین بنایان که طرح
بیرنگلغتنامه دهخدابیرنگ . [رَ ] (اِخ ) برنگ . خلیج برنگ . دریای بیرنگ . باب بیرنگ . (یادداشت مؤلف ). رجوع به برنگ و باب برنگ شود.
بیرنگیلغتنامه دهخدابیرنگی . [ رَ ] (حامص مرکب ) صفت بیرنگ . (یادداشت مؤلف ). حالت بیرنگ . || بیچونی حق ، و نزد محققان ظهور احدیت است و اشاره به عالم وحدت که عبارت از مرتبه ای بیمرتبه بود که اسقاط اضافات ذات معراست از لباس اسماء و صفات تعالی و تقدس . (از برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) <span class="
برنگفرهنگ فارسی عمید= برنج١⟨ برنگ کابلی: ‹برنج کابلی› (زیستشناسی) گیاهی با شاخههای دراز، برگهای بیضی، گلهای سفید خوشهای، و میوهای قرمز و تندمزه که مصرف دارویی دارد.
برنگلغتنامه دهخدابرنگ . [ ب َ رَ ] (ص ) دارای رنگ و لون . (ناظم الاطباء). این کلمه در ناظم الاطباء به فتح اول است اما ظاهراً باید مرکب از ب ِ + رنگ باشد، به معنی بارنگ و دارای رنگ : تلوّن ؛ برنگ شدن . (تاج المصادر بیهقی ).- برنگ دادن ؛ رنگ کردن چیزی را. (آنندراج )
برنگلغتنامه دهخدابرنگ . [ ب َ رَ] (اِ) جرس و درای . (برهان ) (آنندراج ) : چو ماسوره ٔ هند باری برنگ میان آکنیده به تیر خدنگ . نظامی .|| غلق در خانه . || کلید، که عربان مفتاح خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کلید و دربند. (ناظم الاطباء)
بیرنگیلغتنامه دهخدابیرنگی . [ رَ ] (حامص مرکب ) صفت بیرنگ . (یادداشت مؤلف ). حالت بیرنگ . || بیچونی حق ، و نزد محققان ظهور احدیت است و اشاره به عالم وحدت که عبارت از مرتبه ای بیمرتبه بود که اسقاط اضافات ذات معراست از لباس اسماء و صفات تعالی و تقدس . (از برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) <span class="
بیرنگیفرهنگ مترادف و متضاد۱. یکرنگی، اخلاص، صمیمیت ۲. صداقت ۳. بیریایی، بیتزویری ۴. فاقد رنگ، بیرنگ ( بودن)
بیرنگ گرلغتنامه دهخدابیرنگ گر. [ رَن ْگ ْ، گ َ ] (ص مرکب ) (از: بی + رنگ + گر) طراح . نقشه کش . (یادداشت مؤلف ).
بیرنگ گریلغتنامه دهخدابیرنگ گری . [ رَن ْگ ْ، گ َ ] (حامص مرکب ) عمل بیرنگ گر. طراحی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیرنگ گر شود.
depigmentationدیکشنری انگلیسی به فارسیپاتوژنز، رنگ رفتگی، بیرنگ شدگی، زوال رنگ دانه، کاهش رنگ دانه در پوست و غیره
بیرنگ گرلغتنامه دهخدابیرنگ گر. [ رَن ْگ ْ، گ َ ] (ص مرکب ) (از: بی + رنگ + گر) طراح . نقشه کش . (یادداشت مؤلف ).
بیرنگ گریلغتنامه دهخدابیرنگ گری . [ رَن ْگ ْ، گ َ ] (حامص مرکب ) عمل بیرنگ گر. طراحی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیرنگ گر شود.
بیرنگیلغتنامه دهخدابیرنگی . [ رَ ] (حامص مرکب ) صفت بیرنگ . (یادداشت مؤلف ). حالت بیرنگ . || بیچونی حق ، و نزد محققان ظهور احدیت است و اشاره به عالم وحدت که عبارت از مرتبه ای بیمرتبه بود که اسقاط اضافات ذات معراست از لباس اسماء و صفات تعالی و تقدس . (از برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) <span class="
بیرنگیفرهنگ مترادف و متضاد۱. یکرنگی، اخلاص، صمیمیت ۲. صداقت ۳. بیریایی، بیتزویری ۴. فاقد رنگ، بیرنگ ( بودن)