بیستگانیلغتنامه دهخدابیستگانی . (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به بیستگان . || ماهیانه که بنوکر دهند. (رشیدی ). مواجب لشکریان و جیره و ماهیانه ٔ نوکران و هرچیزی که بجهت ایشان مقرر کرده باشند. (برهان ). ماهیانه و مواجب که به لشکریان و چاکران مقرر کرده باشند. (از انجمن آرا). مواجبی بوده است که سالیانه چ
بیستگانیفرهنگ فارسی عمید۱. جیره و مواجب.۲. جیره و پولی که در قدیم به سپاهیان میدادهاند: ◻︎ یکی را ز بن بیستگانی نبخشی / یکی را دوباره دهی بیستگانی (منوچهری: ۱۳۸).
بستانیلغتنامه دهخدابستانی . [ ب ُ ] (اِخ ) اگوستین (کشیش ) او راست : الکواکب السیار که آن را به سال 1906 م . در 312 ص به چاپ رسانیده است . رجوع به معجم المطبوعات شود.
بستانیلغتنامه دهخدابستانی . [ ب ُ ] (اِخ ) امین (وکیل دادگستری ). او راست : مختارات ، مشتمل بر رسایل و فصول درباره ٔ اجتماع و قانون و قضا و ادب و سیاست چ مطبعه ٔ الهلال 1919 م . در 248 ص . (از معجم المطبوعات ).
بستانیلغتنامه دهخدابستانی . [ ب ُ ] (اِخ ) بطرس ، معلم (1819 - 1887 م .) معلم بطرس بن بولس بن عبداﷲبن کرم بن شدیدبن ابی شدیدبن محفوظ بستانی از قریه ٔ دبیه از اقلیم خروب جبل لبنان . تحصیلات خود را در مدرسه ٔ عین ورقه (که مدرسه ٔ
بیستگانی خوارلغتنامه دهخدابیستگانی خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) مواجب خوار.جیره خوار. ماهیانه بگیر. در عداد لشکریان مواجب بگیر : مولازاده ای را بیاوردند و بیستگانی خوار بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 457). چه چاکر
الجارفرهنگ فارسی معین(اِ) [ تر. ] (اِ.) = ایلجار. یلجار: 1 - مردمانی که بیستگانی خوار نباشند و به حمیت وطن در مقابل دشمن به مدافعه پردازند و با لشکر ملوک همداستان شوند. 2 - اجتماع گروه بسیاری از رعایا برای انجام دادن کاری .
چارگانلغتنامه دهخداچارگان . (اِ مرکب ) چهارگان : ظاهراً ببهای چهار درهم یا بوزن چهار مثقال (بقیاس بیستگان و بیستگانی [ العشرینیه ] و کمر هزارگانی ) : خریدی همی مرد بازارگان ده آهو و گوری بها چارگان .فردوسی .
گانیلغتنامه دهخداگانی . (حامص ،ص نسبی ) (مزید مؤخر گان به اضافه ٔ «ی » نسبت ) در آخر اسماء و صفات و اعداد پیوندد و معنی اتصاف و نسبت دهد: بازارگانی ، بازرگانی ، تجارت . بیستگانی ؛ مواجبی بوده است که سالی چهاربار به لشکر میداده اند و این رسم دیوان خراسان بوده است (مفاتیح العلوم ص <span class=
کثیرلغتنامه دهخداکثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن سالم در زمان هادی عباسی حکومت سیستان یافت (169 هَ . ق .). درزمان هارون الرشید مردم سیستان از کثیر بیستگانی خواستند و بر وی بشوریدند و کثیر بگریخت و به بغداد رفت (170 هَ . ق ..) (از تا
تیزگونهلغتنامه دهخداتیزگونه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) سوداوی . عصبی .تندخوی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : منصوربن اسحاق را برادرزاده ای بود برنا و تیزگونه گفت : ما سرای و جماع از خراسان نیاورده ایم و مال کم از آن نستانیم که بیستگانی ما باشد
بیستگانی خوارلغتنامه دهخدابیستگانی خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) مواجب خوار.جیره خوار. ماهیانه بگیر. در عداد لشکریان مواجب بگیر : مولازاده ای را بیاوردند و بیستگانی خوار بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 457). چه چاکر