بیشهلغتنامه دهخدابیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) زمینی غیرمزروع که درختان و نی و دیگر رستنیها در آنجا تنگ درهم آمده و صورت حصاری بخود گرفته است . بعربی اجم گویند. (برهان ). جنگل . (رشیدی ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). اجمة. (زمخشری ). ایکة. (ترجمان القرآن ). خفیة. ع
بیشهلغتنامه دهخدابیشه . [ش َ ] (اِخ ) از بلوکات ناحیه ٔ بارفروش . عده ٔ قری 20،مساحت حدود سه فرسنگ ، مرکز کلمیدان ، حد شمالی بلوک نصرکلا، شرقی بلوک تالارپی ، جنوبی بلوک بالاتجن و بلوک گنج افروز و غربی شهر بارفروش . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به سفرنامه ٔ رابینو
بیشهلغتنامه دهخدابیشه . [ش ِ ] (اِخ ) محلی در 495هزارگزی طهران میان قارون و سپیددست و آنجا ایستگاه ترن است . (یادداشت مؤلف ).
بیشهفرهنگ فارسی عمید۱. نیستان؛ نیزار.۲. جنگل کوچک.۳. جای پردرخت.۴. (موسیقی) نوعی ساز بادی از خانوادۀ نی.
بیسهلغتنامه دهخدابیسه . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گوده است که در بخش بستک شهرستان لار واقع و دارای 105 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
بیشةلغتنامه دهخدابیشة. [ ش َ ] (اِخ ) دهیست از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
بیشةلغتنامه دهخدابیشة. [ ش َ ] (اِخ ) از اعمال مکه پایین یمن . فاصله ٔ آن تا مکه پنج مرحله است . (از معجم البلدان ).
بیشةلغتنامه دهخدابیشة. [ ش َ ] (اِخ ) از دیار بنی سلول و در آن بطنهایی از خثعم و هلال و سواءةبن عامربن صعصعة و سلول و عقیل و ضباب و قریش اند. (از معجم البلدان ).
بیشهزارفرهنگ مترادف و متضاد۱. اجم، بوتهزار، بیشهسار، جنگلزار، درختزار، ۲. نیزار، نیستان ۳. بیدزار، بیدستان ≠ مزرعه
سراب بیشهلغتنامه دهخداسراب بیشه . [ س َ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد واقع در 3 هزارگزی جنوب دورود و کنار راه مالرو دورود به انوبکا. هوای آن معتدل و دارای 117 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه و قنات ت
اج بیشهلغتنامه دهخدااج بیشه . [ اَ ش َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه رشت به لاهیجان میان درسازان و کردمحله ، در 592900 گزی طهران . و در محل آن را آج ویشه گویند.
نی بیشهلغتنامه دهخدانی بیشه . [ ن َ /ن ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) نیزار. نیستان : چه خوش گفت آن پسر با یار طنازکه در نی بیشه ای آتش مینداز.سعدی .
نارونلغتنامه دهخدانارون . [ وَ ] (اِخ ) نام بیشه ای در مازندران نزدیک بیشه ٔ تهمیشه . (ناظم الاطباء). نام بیشه ای در دارالمرز نزدیک به بیشه ٔ تهمیشه مشهور به بیشه ٔ نارون . (برهان قاطع) : منوچهر با قارن رزم زن برون آمد از بیشه ٔ نارون .فردو
غیاضلغتنامه دهخداغیاض . [ غ َی ْ یا ](ع ص ) بیشه وان . (مهذب الاسماء). بیشه بان . نگهبان بیشه . صیغه ٔ مبالغه است از اسم جامد غیضه بمعنی بیشه .
بیشه کلالغتنامه دهخدابیشه کلا. [ ش َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهات «دودانگه ٔ» هزارجریب مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 123).
بیشه بانلغتنامه دهخدابیشه بان . [ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بیشه وان . (یادداشت مؤلف ). غَیّاض . (مهذب الاسماء). رجوع به بیشه وان شود.
بیشه وانلغتنامه دهخدابیشه وان . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بیشه بان . غَیّاض . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیشه بان شود.
بیشه بند معینیلغتنامه دهخدابیشه بند معینی . [ ش َ ب َ دِ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهات چهاردانگه ٔ هزارجریب مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ رابینو ص 123).
بیشه بندلغتنامه دهخدابیشه بند. [ ش ِ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهات کوهسار، تابع هزارجریب در مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 123).
دربیشهلغتنامه دهخدادربیشه . [ دَ ش َ ] (اِخ )ده کوچکی است از دهستان درختنکان بخش مرکزی شهرستان کرمان ، واقع در 42هزارگزی شمال کرمان و سر راه مالرو شهداد به کرمان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
چهاربیشهلغتنامه دهخداچهاربیشه . [ چ َ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهور و میلاتی بخش خشت شهرستان کازرون ، 128 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
چهاربیشهلغتنامه دهخداچهاربیشه . [ چ َ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد گرم سیری بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان ، 215 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و برنج و پشم و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
چهاربیشهلغتنامه دهخداچهاربیشه . [ چ َ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گندزلو بخش مرکزی شهرستان شوشتر، 70 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
چهاربیشهلغتنامه دهخداچهاربیشه . [ چ َ ش ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان تل بزان بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز، 130 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).