بیمارگونلغتنامه دهخدابیمارگون . (ص مرکب ) بیمارسان . بیمارگونه . بیمارون . به رنگ بیمار. (آنندراج ).کسی که بواسطه ٔ ناخوشی رنگش برگشته باشد. (ناظم الاطباء). همانند بیماران در زردی رخسار و لاغری اندام .- بیمارگون شدن ؛ همانند بیماران گشتن در زردی و لاغری اندام <span cl
بیمارگونفرهنگ فارسی عمیدکسی که از ناخوشی رنگش زرد شده باشد؛ بیمارمانند؛ رنجور: ◻︎ چو بیمارگون شد ز نم چشم نرگس / مر او را همی لاله تیمار دارد (ناصرخسرو: ۳۷۴).
بیمارژونلغتنامه دهخدابیمارژون . (اِ مرکب ) دسته ای از سپاهیان بیمار و مجروح و خسته و علیل . (ناظم الاطباء).
بیمارگنلغتنامه دهخدابیمارگن . [ گ ِ ] (ص مرکب ) بیمارگین . (یادداشت مؤلف ). مسقام . (بحر الجواهر). رجوع به بیمارگین شود.
بیمارگینلغتنامه دهخدابیمارگین . (ص مرکب ) بیمارگن . مسقام . (یادداشت مؤلف ). علیل . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || (اِ مرکب ) غذایی که به بیمار دهند. (آنندراج ). غذای بیمار. پرهیزانه و بیمارانه . (از ناظم الاطباء). رجوع به بیمارگن شود.
چاقی بیمارگونهmorbid obesityواژههای مصوب فرهنگستانحالتی از چاقی که در آن وزن بدن صددرصد بیش از وزن مطلوب است
گونلغتنامه دهخداگون . (اِ) رنگ و لون ، چه گلگون ، گلرنگ را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : سموم خشمش اگر برفتد به کشور روم نسیم لطفش اگر بگذرد به کشور زنگ ز ساج باز ندانند رومیان را گون ز عاج باز ندانند زنگیان را رنگ .<br