بین الاقرانلغتنامه دهخدابین الاقران . [ ب َ نَل ْ اَ ] (ع ق مرکب ) میان همگنان . بین نظیران خود : با پیر غیب خان اظهار کدورت نمود که امداد شاملو نموده نگذاشتی که او بین الاقران خجلت زده و مغلوب گردد. (عالم آرای عباسی ).
بین بینلغتنامه دهخدابین بین . [ ب َ ن َ ب َ ] (ع ص مرکب ، ق مرکب ) هذا بین بین ؛ یعنی میان جید و ردی است و هما اسمان جعلا اسماً واحداً و بنیا علی الفتح . (منتهی الارب )؛ یعنی میان نیکوئی و بدی است . مرکب مزجی است که دو جزء آن مبنی بر فتح است مانند خمسة عشر واصل آن ، بین و بین است . (از اقرب المو
بین الامثاللغتنامه دهخدابین الامثال . [ ب َ نَل ْ اَ ] (ع ق مرکب ) بین نظیران (خود). میان همگنان . بین اقران . میان همانندان . - بین الامثال و الاقران ؛ بین نظیران و همگنان .
رعفلغتنامه دهخدارعف . [ رَ ] (ع مص ) مصدر به معنی رُعاف . (ناظم الاطباء). روان شدن خون از بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به رُعاف شود. || پیشی نمودن اسب و در گذشتن آن . و منه الحدیث : سمع جاریة تضرب بالدف فقال لها ارعفی ؛ ای تقدمی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). از پیش بشدن . (تاج ا
علی طوسیلغتنامه دهخداعلی طوسی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن رضابن محمدبن حمزه ٔ حسینی موسوی طوسی . مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن دفترخوان . ادیب و شاعر بود و در چهارم صفر سال 589 هَ . ق . در حماة متولد شد و سپس به اربل در بغداد سفر کرد و در چهارم ربیعالاَّخر
مسلملغتنامه دهخدامسلم . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) ابن الحجاج بن مسلم القشیری نیشابوری (ولادت 204 هَ .ق . وفات 261 هَ .ق .). مکنی به ابوالحسین و ملقب به امام الحافظ. از مردم خراسان و از محدثین بزرگ قرن سوم هجری است . مولدش به نیشابور
اشرابلغتنامه دهخدااشراب . [ اِ ] (ع مص ) دروغ بربستن بر کسی .یقال : اشربتنی ما لم اَشْرَب ْ؛ یعنی بربستی بر من آنچه نکرده ام . (منتهی الارب ). اشرب بفلان ؛ کذب علیه . (اقرب الموارد). || هر شتر را با قرین آن کردن . (منتهی الارب ). اشرب ابله ؛ جعل لکل جمل قریناً. (اقرب الموارد) . || رسن را در گل
بینلغتنامه دهخدابین . (ع اِ) کرانه . (منتهی الارب ). ناحیه . (اقرب الموارد). کرانه . (ناظم الاطباء). حدفاصل میان دو زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حدفاصل میان دو چیز. (ناظم الاطباء). || ارتفاع زمینی که با ریگ و گل و سنگ درآمیخته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مسافت مقدار م
بینلغتنامه دهخدابین . (نف ) (ماده ٔ مضارع از «دیدن »، بینیدن ) مخفف بیننده . بیننده و نگرنده ، و این هرگزبه تنهائی استعمال نمیشود و همیشه به آخر اسم ملحق میگردد مانند چشم حق بین و دیده ٔ حقیقت بین یعنی چشمی که راستی و حقیقت چیزی را مشاهده میکند و نیز جهان بین و خرده بین و مصلحت بین و جز آنها
بینلغتنامه دهخدابین . (هندی ، اِ) در هندی سازی است که بزیر چوبی که مثل گردن طنبورباشد دو کدو راست وصل کنند و بر آن چوب چند تار کنند که شبیه به طنبور باشد. (از غیاث ) (از آنندراج ).
بینلغتنامه دهخدابین . [ ب َ ] (ع اِمص ، اِ، ق ) جدائی و پیوستگی (از لغات اضداد است ). گاه اسم آیدو گاه ظرف متمکن و منه قوله تعالی : «لقد تقطع بینکم ». (قرآن 94/6). بالرفع والنصب فالرفع علی الفعل ؛ ای تقطع وصلکم ، و النصب علی الحذف ای ما بینکم . (منتهی الارب
بینلغتنامه دهخدابین . [ ب َ ] (ع مص ) جدا شدن و پیوستن (از لغات اضداد است ): و بانوا بیناً و بینونة؛ جدا شدند. و بان الشی ٔ بیناً و بیوناً و بینونة؛ از هم جدا شد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جدا شدن از کسی و بوسیله ٔ «عن » متعدی گردد. (از اقرب الموارد). جدا شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج
کابینلغتنامه دهخداکابین . (اِ) کابین کلمه ٔ فارسی و «کبین » آذری از این کلمه است . بضع. مهر. (دهار). صداق . (مهذب الاسماء). صُدُقَة. نحل . نحله . (منتهی الارب ). دست پیمان . مهریه . شیربها. عقر. (دهار). علیقه . علاقه . (منتهی الارب ). کاوین . (مهذب الاسماء). صَدُقَة. (منتهی الارب ) (مهذب الاسم
راست بینلغتنامه دهخداراست بین . (نف مرکب ) مقابل کژبین . مقابل کج بین . مقابل احول و دوبین و کاژولوچ : مر مرا آن ده که بستانی همان گاه چونی کور و گاهی راست بین . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 327). || که بد
درخبینلغتنامه دهخدادرخبین . [ دُ رَ ] (ع اِ) سختی و بلا. (منتهی الارب ). داهیه . (اقرب الموارد). درخبیل . درخمین . درخمیل . || (ص ) مرد سست رو درنگ کار. (منتهی الارب ).
دوبینلغتنامه دهخدادوبین . [ دُ ] (نف مرکب ) دوبیننده . کاژ. کژ. کلیک . کژچشم . چپ . احدر. کلک . احول . لوچ .که چشم وی یک چیز را دو بیند. کلاژه . کج بین . لوش . آنکه یک چیز را دو بیند. (یادداشت مؤلف ) : احول از چشم دوبین در طمع خام افتاد. حافظ.