بازچیدنفرهنگ فارسی عمید۱. واچیدن؛ برچیدن.۲. برداشتن؛ جمع کردن: ◻︎ عنقا شکار مینشود دام بازچین / کاینجا همیشه بادبهدست است دام را (حافظ: ۳۰).۳. گرد آوردن.۴. تکتک جمع کردن.۵. چیزی گسترده را درهم پیچیدن.
بازیدنفرهنگ فارسی عمید۱. = باختن۲. بازی کردن: ◻︎ عشق بازیدن چنان شطرنج «بازیدن» بُوَد / عاشقی کردن نیاری دست سوی او میاز (منوچهری: ۵۳).
بازپیچیدنلغتنامه دهخدابازپیچیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) برگردانیدن . منعطف ساختن : عنان را یکی بازپیچی به راست چنان کز خردمندی تو سزاست . فردوسی .سرش بازپیچید و تن راست شدوگر وی نبودی زمان خواست شد. سعدی .و
بازچیدنلغتنامه دهخدابازچیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (آنندراج ). گسترده را پیچیدن . منبسطی را درنوردیدن . بساط را جمع کردن . مقابل گستردن . واچیدن : عنقا شکار کس نشود، دام بازچین کانجا همیشه باد بدست است دام را. حافظ. || گردآوردن
بازدنلغتنامه دهخدابازدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) بمعنی و مرادف وازدن است به تبدیل واو و باء به یکدیگر : اما ردّ بازدن بود واین از علوی بود چون راجع بود... (التفهیم ص 492).