بیوسیدنلغتنامه دهخدابیوسیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) (از: بیوس + َیدن مصدری ) امید داشتن . (برهان ) (ناظم الاطباء). انتظار بردن . انتظار. چشم داشتن . چشمداشت . توقع. ترصد. امید داشتن . أمل . تأمیل . (یادداشت مؤلف ). تأمیل . (مجمل اللغة) : که بیوسد ز زهر طعم شکرنکند
بیوسیدنفرهنگ فارسی عمید۱. امید داشتن.۲. توقع داشتن: ◻︎نکند میل بیهنر به هنر / که بیوسد ز زهر طعم شکر؟ (عنصری: ۳۶۶).
بوسیدنلغتنامه دهخدابوسیدن . [ دَ ] (مص ) بوسه دادن . (آنندراج ). بوسه دادن . بوس کردن . ماچ کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بوسه زدن . بوسه کردن . (ناظم الاطباء). تقبیل : ز مشکوی شیرین بیامد برش ببوسید پای و دو دست و سرش . فردوسی .ببوسید
بوشیدنلغتنامه دهخدابوشیدن . [ دَ ] (مص ) آغاز کاری کردن . (آنندراج ). شروع به هر کاری نمودن . (ناظم الاطباء). || اندیشیدن . (آنندراج ). || ملاحظه کردن . (ناظم الاطباء).
بیوسیدنیلغتنامه دهخدابیوسیدنی . [ ب َ دَ ] (ص لیاقت ) درخور بیوسیدن . مقابل نابیوسیدنی . رجوع به نابیوسیدنی شود.
مزد بیوسیدنلغتنامه دهخدامزد بیوسیدن . [ م ُ ب ِ / ب ُ دَ ] (مص مرکب ) احتساب . (تاج المصادر بیهقی ). منتظر مزد شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
نابیوسیدنیلغتنامه دهخدانابیوسیدنی . [ ب َ دَ ] (ص لیاقت ) مقابل بیوسیدنی . که قابل بیوسیدن نیست . که بیوسیدن را نشاید. رجوع به بیوسیدنی شود.
بیوسالغتنامه دهخدابیوسا. [ب َ ] (نف ) صفت دائمی از بیوسیدن . بیوسنده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیوسیدن و بیوسان و بیوسنده شود.
بیوسیدنیلغتنامه دهخدابیوسیدنی . [ ب َ دَ ] (ص لیاقت ) درخور بیوسیدن . مقابل نابیوسیدنی . رجوع به نابیوسیدنی شود.
مزد بیوسیدنلغتنامه دهخدامزد بیوسیدن . [ م ُ ب ِ / ب ُ دَ ] (مص مرکب ) احتساب . (تاج المصادر بیهقی ). منتظر مزد شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).