بیوهلغتنامه دهخدابیوه . [ وَ / وِ ] (ص ) غریب . تنها. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || زنی را گویند که شوهرش مرده باشد یا او را طلاق داده باشد. (از برهان ) (از ناظم الاطباء). زنی که شوهرش مرده باشد. (از انجمن آرا) (آنندراج ) (شرفنامه منیری ). زن بی مرد. زن
بیوهلغتنامه دهخدابیوه . [ وَ / وِ ](اِ) دارویی است که برگ آن ببرگ کَبَر ماند اما خارندارد و ثمر آن به خیار شباهت دارد لیکن کوچکتر از آن باشد و آن را بعربی قثاءالبری خوانند و قثاءالحمار همان است . (برهان ). دارویی شبیه به خیار که بتازی قثاءالحمار گویند. (ناظم
بوژی کِشندهtractive bogie, motored bogieواژههای مصوب فرهنگستانبوژی موتورداری که چرخ- محورهای آن هریک بهتنهایی یا بهطور مشترک ازطریق یک جعبهدنده به حرکت درمیآید
بوژی موتوردارpowered bogie, motor bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که دارای نیروی محرک یا موتور است و معمولاً در قطارهای خودکِشَند به کار میرود
بوژیbogie 1, truckواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای شامل چهار یا شش چرخ که بهصورت جفت در زیر وسیلۀ نقلیۀ ریلی طویل نصب میشود و ازطریق لولایی مرکزی حرکت و انعطاف وسیلۀ نقلیۀ را در پیچها تسهیل میکند
بوژی خودفرمانself steering bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که از اتصال انعطافپذیر مجموعۀ چرخـ محورها با قاب بوژی تشکیل میشود و جهت محورها را با شعاع انحنای پیچ هماهنگ میکند
بیوهمردwidowerواژههای مصوب فرهنگستانمردی که پس از درگـذشـت همسـرش یـا طـلاق دادن او ازدواج نکـرده باشد
بیوه زادلغتنامه دهخدابیوه زاد. [ وَ / وِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) از بیوه زاده . یتیم . کودکی که پس از مرگ پدر به هنگام بیوگی مادر متولد شود:تنگدستان ز من فراخ درم بیوگان سیر و بیوه زادان هم .نظامی .
بیوه زنلغتنامه دهخدابیوه زن . [ وَ / وِ زَ ] (اِ مرکب ) زن بیوه و بی شوهر که طُل نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیوه . کالم : از خون چشم بیوه زنان لعلش ز اشک یتیم آن درشهوارش . ناصرخسرو.ای بسا رایت عدوشکن
بیوه زادلغتنامه دهخدابیوه زاد. [ وَ / وِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) از بیوه زاده . یتیم . کودکی که پس از مرگ پدر به هنگام بیوگی مادر متولد شود:تنگدستان ز من فراخ درم بیوگان سیر و بیوه زادان هم .نظامی .
بیوه زنلغتنامه دهخدابیوه زن . [ وَ / وِ زَ ] (اِ مرکب ) زن بیوه و بی شوهر که طُل نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیوه . کالم : از خون چشم بیوه زنان لعلش ز اشک یتیم آن درشهوارش . ناصرخسرو.ای بسا رایت عدوشکن
بیوهمردwidowerواژههای مصوب فرهنگستانمردی که پس از درگـذشـت همسـرش یـا طـلاق دادن او ازدواج نکـرده باشد
خبیوهلغتنامه دهخداخبیوه . [ خ َ وَ ] (اِ) جمع حساب . || توده ٔ ریگ . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به «خبیوره » و «خبیره » شود. || سامان کار. (از ناظم الاطباء).
زوبیوهلغتنامه دهخدازوبیوه . [ بی وَ / وِ ] (اِ) حلقه ٔ فلزی که بدسته ٔ گرز و یا تبرزین نصب کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 49 شود.
زن بیوهگویش اصفهانی تکیه ای: ǰenbiva / bivassâr طاری: žin-e biva/bivažin طامه ای: ǰan-e biva طرقی: ǰun-e biva/ bivaǰun کشه ای: ǰen-e bivasâr نطنزی: ǰen-e biva
زنِ بیوهگویش خلخالاَسکِستانی: biva žen دِروی: viva شالی: viva zallə کَجَلی: viva کَرنَقی: viva zallə کَرینی: viva zallə کُلوری: viva zallə گیلَوانی: viva ženak لِردی: viva zalli
زنِ بیوهگویش کرمانشاهکلهری: bɪwa گورانی: bɪwa سنجابی: bɪwa کولیایی: bɪwa زنگنهای: bɪwa جلالوندی: bɪwa زولهای: bɪwa کاکاوندی: bɪwa هوزمانوندی: bɪwa