بیکارلغتنامه دهخدابیکار. [ ب َ ] (معرب ، اِ) صورتی از پیکار. جنگ . نبرد. ج ، بَیاکیر. (دزی ج 1 ص 126) : بدل گفت اگر جنگجویی کنم به بیکار او سرخرویی کنم . عنصری .بمر
بیکارلغتنامه دهخدابیکار. [ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب پرگار. فرجار: فیه [ فی حجر یهودی ] خطوط متوازیة کأنها خطت بالبیکار. (ابن البیطار). همان پرگار فارسی است . (از دزی ج 1 ص 136). برجار. برکار. (نشوءاللغة ص <span class="hl" dir="
بکارلغتنامه دهخدابکار. [ ب َک ْ کا ] (اِخ ) دهی است نزدیک شیراز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 257 و ابن بطوطه ص 413 شود.
بکارلغتنامه دهخدابکار. [ ب ِ ] (حرف اضافه + اسم )- بکاری پرداختن ؛ اشتغال بدان . (از منتهی الارب ).- بکاری در شدن ؛ آغاز کردن کاری . اشتغال بکاری . شروع کردن کاری .- بکاری قیام کردن ؛ انتصاب . (از تاج المصا
بکارلغتنامه دهخدابکار. [ ب ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در کار و مشغول . مشغول بکار. (ناظم الاطباء). مشغول . || بافایده . (ناظم الاطباء). مفید. محتاج الیه . لازم . ضروری . (یادداشت مؤلف ) : ز هر چش ببایست و بودش بکاربدادش همه بی مر و بی شمار. ف
بکارلغتنامه دهخدابکار. [ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ بَکرَة. (از منتهی الارب ). رجوع به بکرة شود. ج ِ بَکر یا بُکر (آنندراج ). رجوع به بکر شود.
بیکاریةلغتنامه دهخدابیکاریة. [ ب َ ری ی َ ] (ع اِ) بَیْکار بمعنی پرگار است و دزی در ذیل قوامیس العرب احتمال میدهد که بمعنای صفحه ای باشد که بر روی آن بوسیله ٔ پرگار اندازه ای را ترسیم کنند. (از دزی ج 1 ص 136).
بیکاریةلغتنامه دهخدابیکاریة. [ ب َ ری ی َ ] (ع اِ) بَیْکار بمعنی پرگار است و دزی در ذیل قوامیس العرب احتمال میدهد که بمعنای صفحه ای باشد که بر روی آن بوسیله ٔ پرگار اندازه ای را ترسیم کنند. (از دزی ج 1 ص 136).
بیکارَه نِشینگویش بختیاریبیکاره نشین (کسى که نه کشاورز باشد ونه مالک و اوائل هر سال منتظر است تاشغلى مانند چوپانى، گاوچرانى یا کار درمزارع به او پیشنهاد شود).
بیکاری اصطکاکیfrictional unemploymentواژههای مصوب فرهنگستانبیکاری موقت ناشی از عملکرد ناقص بازار کار که عرضة مشاغل در آن با تمایل شغلی کارگران انطباق ندارد نیز: بیکاری گذرا transitional unemployment
بیر و بیکارلغتنامه دهخدابیر و بیکار. [ رُ ](ص مرکب ، از اتباع ) بیربیکار. بالتّمام بیکار: جوان بیر و بیکار نباید وقت بگذراند. (یادداشت مؤلف ).
بیر بیکارلغتنامه دهخدابیر بیکار. (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بیر (ظاهراً ترکی ) + بیکار) سخت بیکار. (یادداشت مؤلف ).