بیگاهلغتنامه دهخدابیگاه . (ص مرکب ، ق مرکب ،اِ مرکب ) شام . در برابر صبح . (از برهان ). وقت شام . (آنندراج ). شام . مقابل صبح . (ناظم الاطباء). نزدیک شب هنگام . تنگاتنگ غروب . آفتاب زرد : عبدالمطلب را سوی ابرهه آورد و چون به لشکرگاه رسید روز بیگاه بود خبر به ابرهه بردند
بیگاهفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیموقع، بیوقت، بیهنگام ۲. دیروقت، دیرهنگام، دیر، ناوقت ≠ گاه، زود ۳. شبانگاه، غروبهنگام ≠ پگاه زود، گاه
بوژی کِشندهtractive bogie, motored bogieواژههای مصوب فرهنگستانبوژی موتورداری که چرخ- محورهای آن هریک بهتنهایی یا بهطور مشترک ازطریق یک جعبهدنده به حرکت درمیآید
بوژی موتوردارpowered bogie, motor bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که دارای نیروی محرک یا موتور است و معمولاً در قطارهای خودکِشَند به کار میرود
بوژیbogie 1, truckواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای شامل چهار یا شش چرخ که بهصورت جفت در زیر وسیلۀ نقلیۀ ریلی طویل نصب میشود و ازطریق لولایی مرکزی حرکت و انعطاف وسیلۀ نقلیۀ را در پیچها تسهیل میکند
بوژی خودفرمانself steering bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که از اتصال انعطافپذیر مجموعۀ چرخـ محورها با قاب بوژی تشکیل میشود و جهت محورها را با شعاع انحنای پیچ هماهنگ میکند
بیگاهانلغتنامه دهخدابیگاهان . (ق مرکب ) (از: بیگاه + «َان » زائد) (غیاث ) . وقت شب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
بیگاه شدنلغتنامه دهخدابیگاه شدن .[ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) روز به آخر شدن . وقت شام شدن . بپایان روز رسیدن . شب شدن . به شب رسیدن : چنین بود تا روز بیگاه شدز شب دامن رزم کوتاه شد. فردوسی .در غم ما روزها بیگاه شدروزها با سوزها همراه شد.<
بیگاه گشتنلغتنامه دهخدابیگاه گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) به آخر شدن روز. بیگاه شدن : چنین گفت کامروز بیگاه گشت . فردوسی .که شد روز تاریک و بیگاه گشت .فردوسی .
بیگاه گونهلغتنامه دهخدابیگاه گونه . [ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) در آستانه ٔ غروب . تنگاتنگ غروب . نزدیک به شامگاه رسیدن و بودن روز : درساعت بونصر بیامد و بیگاه گونه شده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 404).
بیگاه خیزلغتنامه دهخدابیگاه خیز. (نف مرکب ) که بیگاه برخیزد. که بامداد زود برخیزد. که در دل شب از خواب برآید : بشب زنده داران بیگاه خیزبخاکی غریبان خونابه ریز.نظامی .
گاه و بیگهلغتنامه دهخداگاه و بیگه . [ هَُ گ َه ْ ] (ق مرکب ) مخفف گاه و بیگاه . وقت و بیوقت : که در گاه و بیگه کسی را بسوخت به بی مایه چیزی دلش را بسوخت . فردوسی .گاه و بیگه مخفف گاه و بیگاه . رجوع به گاه و بیگاه شود.
بیگاه شدنلغتنامه دهخدابیگاه شدن .[ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) روز به آخر شدن . وقت شام شدن . بپایان روز رسیدن . شب شدن . به شب رسیدن : چنین بود تا روز بیگاه شدز شب دامن رزم کوتاه شد. فردوسی .در غم ما روزها بیگاه شدروزها با سوزها همراه شد.<
بیگاه گشتنلغتنامه دهخدابیگاه گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) به آخر شدن روز. بیگاه شدن : چنین گفت کامروز بیگاه گشت . فردوسی .که شد روز تاریک و بیگاه گشت .فردوسی .
بیگاه گونهلغتنامه دهخدابیگاه گونه . [ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) در آستانه ٔ غروب . تنگاتنگ غروب . نزدیک به شامگاه رسیدن و بودن روز : درساعت بونصر بیامد و بیگاه گونه شده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 404).
بیگاه خیزلغتنامه دهخدابیگاه خیز. (نف مرکب ) که بیگاه برخیزد. که بامداد زود برخیزد. که در دل شب از خواب برآید : بشب زنده داران بیگاه خیزبخاکی غریبان خونابه ریز.نظامی .
بیگاهانلغتنامه دهخدابیگاهان . (ق مرکب ) (از: بیگاه + «َان » زائد) (غیاث ) . وقت شب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
گاه و بیگاهلغتنامه دهخداگاه و بیگاه . [ هَُ ] (ق مرکب ) وقت و بیوقت . گاه و بیگه . پیوسته . دایم . همواره : جز راست مگوی گاه و بیگاه تا حاجت نایدت به سوکند. ناصرخسرو.براینسان بود یک هفته شهنشاه بشادی و برامش گاه و بیگاه . <p class
گاه بیگاهلغتنامه دهخداگاه بیگاه . (ق مرکب ) مؤلف آنندراج گوید: گاه بگاه و گاه بیگاه ، وقت بیوقت ...و قیل بگاه وقت صباح و بیگاه وقت شام و هر دو ببای فارسی ، و این محل تأمل است . (آنندراج ) (بهارعجم ).
انتخابات بیگاهoff-year election, off-yearواژههای مصوب فرهنگستاندر نظامهای انتخاباتی شبیه به امریکا، انتخابات در سالی که در آن انتخابات ریاست جمهوری برگزار نمیشود