نوترینوی تاؤtau neutrinoواژههای مصوب فرهنگستانذرهای که به همراه تاؤ، نسل سوم لپتونها را تشکیل میدهد و در طبیعت فقط بهصورت چپگرد وجود دارد
تاپ تاپلغتنامه دهخداتاپ تاپ . (اِ صوت مرکب ) نام آواز زدن کف دست بر متکا یا بر بالشت یا بر پشت کسی و مانند آن .
تای تایلغتنامه دهخداتای تای . (اِ مرکب ) نخ نخ ، رشته رشته : او مست بود و دست به ریشم دراز کردبرکند تای تای و پراکند تارتار. سوزنی .رجوع به تای شود.
تاپتاپthumpواژههای مصوب فرهنگستانارتعاشی تناوبی یا صدایی محسوس که تایر آن را تولید میکند و احساس کوبشی هماهنگ با چرخش تایر ایجاد میکند
رازی اصفهانیلغتنامه دهخدارازی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) صاحب تذکره ٔ صبح گلشن آرد: برادر کوچک محمد شریف هجری بوده شاه طهماسب ماضی بوزارت اصفهان عزتش افزوده از اوست :نه آن بدمهر را با خویش همدم میتوانم کردنه از دل آرزوی دیدنش کم میتوانم کردنمیخواهم که مردم بشنوند آوازه ٔ حسنش و گ
حساب دادنلغتنامه دهخداحساب دادن . [ ح ِ دَ ] (مص مرکب ) پس دادن حساب . حساب پس دادن . حساب کردن : اگرچه دورم از آن بزم میتوانم دادحساب خنده ٔ گل با شمار گریه ٔ شمع. صائب اصفهانی (از آنندراج ) (ارمغان آصفی ).هر نقد دل که میبرد آن دست خوش
رو انداختنلغتنامه دهخدارو انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب )رو انداختن بر چیزی و به چیزی ؛ متوجه آن شدن . (از آنندراج ). رو کردن . توجه کردن . رو آوردن : گرفتن آن قدر عیب است در آیین ما خالص که بر ما هرکه رو انداخت نگرفتیم رویش را. خالص (از آنندراج
اختیارالدینلغتنامه دهخدااختیارالدین . [ اِ رُدْ دی ] (اِخ ) (امیر...) چون سلطان [ محمد خوارزمشاه ] بجزیره ٔآبسکون رسید سخت مسرور گردید و در آنجا تنها و بی وسیله ٔ معیشت میزیست و مرضش روزبروز رو به افزونی میرفت ، از مردم مازندران جمعی جهت او غذا و مایحتاج زندگی می آوردند و خیمه ٔ کوچکی نیز برای او زد
تالغتنامه دهخداتا. (ع حرف ) اسم اشاره است برای مفرد مونث . تثنیه ٔ آن «تان » و جمع آن «اولاء» است . گاهی «ها» تنبیه به اولش افزوده گردد چون : هاتا، هاتان ، هؤلاء. اگر در مخاطب استعمال شود به آخرش «ک » پیوندد مانند: تاک . تلک . تیک . فتحه دادن تاء «تلک » لغت ردیئی است . تثنیه ٔ آن با کاف بد
تالغتنامه دهخداتا. [ تَل ْ لا هَِ ] (ع سوگند) (از: ت + اﷲ) ت ، حرف قسم عربی است که در اول اﷲ درآید و آنرا جر دهد و در فارسی مرادف باﷲ، واﷲ، قسم بخدا، بخدا قسم ، سوگندی با خدای است ، و در تازی نیز معادل ایم اﷲ و هیم اﷲ است .
تالغتنامه دهخداتا. (اِ) پهلوی ، tak عدد. شماره : عاصم هفت تا تیر داشت و به هرتائی مردی رابکشت . (کشف الاسرار ج 1 ص 548 از فرهنگ فارسی معین ).گاهی در شماره کردن ب
تافرهنگ فارسی عمیدخمیدگی چیزی، مانند کاغذ و پارچه؛ چین؛ لا.⟨ تا شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] دولا شدن؛ خم شدن؛ خمیده شدن.⟨ تا کردن: (مصدر متعدی) ‹تا دادن› [عامیانه]۱. دولا کردن.۲. خمیده کردن.۳. عمل کردن؛ رفتار کردن.⟨ بد تا کردن: [عامیانه] بد رفتار کردن با کسی.&la
درتالغتنامه دهخدادرتا. [ دُ ] (اِخ ) ناحیه ای است از نواحی کوفه . در این مکان مردم کثیر و درخت خرمای بسیار بوده و فعلاً خرابست . (از معجم البلدان ).
درتالغتنامه دهخدادرتا. [ دُ ] (اِخ ) نام موضعی است در نزدیکی بغداد در نزدیکی قَطرَبﱡل . نصاری هم در همین مکان دیری دارند، و برخی آنرا درنا بانون ضبط کرده اند. (از معجم البلدان ).
دزتالغتنامه دهخدادزتا. [ دِ زِ ] (اِ) نام حرفی از حروف یونانی که دز «dz» تلفظ می شود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
درسوتالغتنامه دهخدادرسوتا. [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودان بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 70 هزارگزی شمال خاوری میناب و سر راه مالرو کهنوج - رودان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درسوتالغتنامه دهخدادرسوتا. [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 25 هزارگزی جنوب باختری کهنوج و هفت هزارگزی باختر راه فرعی کهنوج - میناب . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).