لغتنامه دهخدا
بارها. (اِ مرکب ) جمع بار ونیز بمعنی اکثر. (آنندراج ). جمع بار. (دِمزن ). مراراً. کراراً. چندین بار. چندین دفعه . مکرر. بمرات . بکرات . (دِمزن ). کرات . تارات . غالباً. (دِمزن ). ج ِ بارو در موقع معین فعل بیشتر استعمال میشود مانند بارها بشما گفتم . یعنی چندین بار و مکرراً بشم