تارینلغتنامه دهخداتارین . (ص ) تیره و تاریک . (برهان ) (آنندراج ). تاریک . (فرهنگ جهانگیری ) : ای خواجه من جام میم چون سینه را غمگین کنم ؟شمع و چراغ خانه ام چون خانه را تارین کنم ؟ مولوی (از فرهنگ جهانگیری ).رجوع به تار، تاری ، تاری
تارینفرهنگ فارسی عمید= تاریک: ◻︎ ای خواجه من جام میام چون سینه را غمگین کنم؟ / شمع و چراغ خانهام چون خانه را تارین کنم؟ (مولوی: لغتنامه: تارین).
تارپینلغتنامه دهخداتارپین . [ پ ِ ی ِ ] (اِخ ) قطعه سنگ بزرگ و مرتفعی که جنایتکاران را در روم قدیم روی آن فرومیانداختند. رجوع به تارپیا شود.
تارنلغتنامه دهخداتارن . (اِخ ) رودخانه ایست بطول 375هزار گز در جنوب فرانسه ، از کوه های «لوزر» سرچشمه گرفته نواحی «میلو» ، «البی » ، «گایاک » ، «مونتوبان » و «مواساک » را مشروب می سازد و سپس وارد رود «گارون » میشود. مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: تارن نام نهری
تارنلغتنامه دهخداتارن . (اِخ ) ایالتی است در جنوب غربی فرانسه دارای دو ناحیه و 36 بخش و 325 بلوک و 298117 تن سکنه میباشد. مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: یکی از ایالات جنوبی فرانسه و بنام نهری
تارینهواژهنامه آزادتارینه (همانند تار)؛ سازی است که از ترکیب سه تار و تنبور تشکیل شده و مانند سه تار با ناخن نواخته می شود.
تارونلغتنامه دهخداتارون . (ص ) تاران . (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). تیره وتاریک . (برهان ) (فرهنگ نظام ). تاره . تاری . تارین . تار و تاریک . (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ).
تارانلغتنامه دهخداتاران . (ص ) تیره و تاریک . (برهان ). منسوب به تار بمعنی تاریک . (فرهنگ نظام ). تاریک . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ). در لفظ مذکور الف و نون علامت نسبت است . (فرهنگ نظام ). مرکب است از تار، ضد روشن و الف و نون که افاده ٔ معنی فاعلیت کند مانند خندان و شادان ، و چنانچه در ل
داجلغتنامه دهخداداج . (ع ص ) تاریکی شب . (برهان ). سیاهی شب . (شرفنامه ٔ). شب تاریک . (برهان ). شب بسیارتاریک . داجی . تاریک (دهار). شب سخت سیاه از تاریکی . سیاه از تاریکی . شبی بغایت تاریک . ظلمانی . مُظلم .مُدلهم . تاری . تارین . تیره . صاحب غیاث اللغات گوید:بجیم عربی (بدون تشدید) لفظ فارس
تارلغتنامه دهخداتار. (ص ) محمد معین در حاشیه ٔ برهان قاطع آرد: اوستا: تثره (تاریک ) (از تمسره ، تنسره )، هندی باستان : تمیسره (تاریک )، پهلوی : تار ، کردی : تاری ،افغانی : تور ، استی : تلینگه ، تلینگ (تاریکی ، تاریک )، تر (کثیف ، غمگین )، بلوچی : تار ، سریکلی : تار ، منجی : تراوی ، گیلکی : ت
تاریلغتنامه دهخداتاری . (ص ) مخفف تاریک . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تیره و تاریک . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). تاریک . (جهانگیری ). تیره و تار. (انجمن آرا). تار. تاران . تارین . تارون . تاره . (فرهنگ رشیدی ). ظلمانی . مظلم .بی روشنی . سیاه . داج . ظلام . مدلهم . کسیف :</spa
تارینهواژهنامه آزادتارینه (همانند تار)؛ سازی است که از ترکیب سه تار و تنبور تشکیل شده و مانند سه تار با ناخن نواخته می شود.