تاسانیدنلغتنامه دهخداتاسانیدن . [ دَ ] (مص ) خبه ساختن . (آنندراج ). خفه کردن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فشردن گلو : گه بگوید دشمنی از دشمنی آتشی در ما زند فردا دنی گه بتاسانید او را ظالمی بر بهانه ٔ مسجد او بد سالمی تا بهانه ٔ قتل بر مسجد نهدچونک
تاسایانیدنلغتنامه دهخداتاسایانیدن . [ دَ ] (مص ) تاسانیدن و خفه کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به تاسانیدن شود.
تاسایانیدنلغتنامه دهخداتاسایانیدن . [ دَ ] (مص ) تاسانیدن و خفه کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به تاسانیدن شود.
تاسندهلغتنامه دهخداتاسنده . [ س َ دَ / دِ ] (نف ) آن که بتاسد. رجوع به تاس وتاسیدن و تاسانیدن و تاسائیدن و تاسه و تاسا شود.
تاسندگیلغتنامه دهخداتاسندگی . [ س َ دَ / دِ ] (حامص ) صفت تاسنده . رجوع به تاس وتاسا و تاسه و تاسیدن و تاسانیدن و تاسائیدن شود.
بتاسانیدنلغتنامه دهخدابتاسانیدن .[ ب ِ دَ ] (مص ) ترسانیدن . (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). تاسانیدن . شوک دادن . || بچه را بگریه واگذاشتن چندانکه بیحال شود. رجوع به بتاسیدن شود.
تاسیدنلغتنامه دهخداتاسیدن . [ دَ ] (مص ) مضطرب و اندوهناک بودن . (آنندراج ). غمناک و دلگیر شدن . (ناظم الاطباء). || خستگی و کوفتگی : ...یکی به مردن روح حیوانی و دیگری به تاسیدن روح حیوانی . (کیمیای سعادت ). || پی در پی نفس زدن مردم و اسب و جانور دیگر از کثرت گرما. (حاشیه
بتاسانیدنلغتنامه دهخدابتاسانیدن .[ ب ِ دَ ] (مص ) ترسانیدن . (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). تاسانیدن . شوک دادن . || بچه را بگریه واگذاشتن چندانکه بیحال شود. رجوع به بتاسیدن شود.