تأصللغتنامه دهخداتأصل . [ ت َ ءَص ْ ص ُ ] (ع مص ) تأثل . اصلی گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). بااصل گردیدن درخت و ثابت و راسخ شدن بیخ آن . (از قطر المحیط).
تأسللغتنامه دهخداتأسل . [ ت َ ءَس ْ س ُ ] (ع مص ) تأسل به پدر؛ خوی و عادت و خلق پدر گرفتن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مانند شدن . تشبه .
تأسیللغتنامه دهخداتأسیل . [ ت َءْ ] (ع مص ) تیز کردن سر چیزی . (تاج المصادر بیهقی ) (از آنندراج ). تیز کردن هر چیزی . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط). تأسیل سلاح ؛ تیز کردن آن و قرار دادن آن مانند اسل (نیزه ). (از اقرب الموارد). || تأسیل باران ؛ رسیدن تری و نمی آن اسله ٔ دست را. (از منتهی ال
تأصیللغتنامه دهخداتأصیل . [ ت َءْ ] (ع مص ) تأثیل . اصلی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). محکم و استوار کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تأصیل چیزی ؛ آشکار کردن اصالت یا اصل آن یا با اصل قرار دادن آن . (اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تأصللغتنامه دهخداتأصل . [ ت َ ءَص ْ ص ُ ] (ع مص ) تأثل . اصلی گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). بااصل گردیدن درخت و ثابت و راسخ شدن بیخ آن . (از قطر المحیط).
تأثللغتنامه دهخداتأثل . [ ت َ ءَث ْ ث ُ ] (ع مص ) بن گرفتن و محکم و استوار شدن . || بزرگ شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء): تأثل الرجل ؛ بزرگ شد مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || فراهم آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تجمع. (اقرب الموارد): تأثل الشی ٔ؛ فراه
استاصلدیکشنری عربی به فارسیاز بيخ کندن , قطع کردن , بريدن و خارج کردن , ريشه كن كرد , از ميان برداشت , نابود كرد , از ريشه درآورد , از بيخ بر كند
مستاصلفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیچاره، بینوا، ناتوان، درمانده، وامانده ۲. مجبور ۳. زله، لابد ۴. بدبخت، پریشانحال، شوربخت