تاغلغتنامه دهخداتاغ . (ترکی ، اِ) کوه ، از لغات ترکی . (غیاث اللغات ). کوه ، در این صورت ترکی است نه فارسی . (فرهنگ نظام ). طاغ .
تاغفرهنگ فارسی عمید= تاخ: ◻︎ دارم اسبی کش استخوان در پوست / هست چون در جوال هیزم تاغ (کمالالدین اسماعیل: ۴۶۷).
تاغلغتنامه دهخداتاغ . (اِ) تاخ . (فرهنگ جهانگیری ). چوبی بود بقوت ، که آتش آن ده شبانه روز بماند و عرب غضاء گوید. (صحاح الفرس ). درختی است که چوب آن را هیزم سازند و آتش آن بسیار بماند و بعربی غضاء گویند. (برهان ). درختی است . (شرفنامه ٔ منیری ). توغ . (فرهنگ اوبهی ). تاغ و تاخ درختی است که آ
تاغلغتنامه دهخداتاغ .(اِخ ) قلعه ای در سیستان .(فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) : آنکه برکند به یک حمله در قلعه ٔ تاغ آنکه بگشاد به یک تیر دژ ارگ زرنگ .فرخی (از آنندراج ).<b
عوارض اقامتhotel tax, bed tax, resort tax, room taxواژههای مصوب فرهنگستانمالیاتی که دولت محلی یا مرکزی یا سازمانی دیگر برای افزایش درآمد یا توسعه و بهبود زیرساختهای گردشگری از بازدیدکنندگان بابت اقامتشان دریافت میکند
تاق تاقلغتنامه دهخداتاق تاق . (اِ صوت ) تاغ تاغ . آواز بلند نعل کفش و نعل اسب گاه رفتن . آواز برهم خوردن چیزی .
طاق طاقلغتنامه دهخداطاق طاق . (اِ صوت ) حکایت آواز زدن چیزی بر چیزی چنانکه جامه ٔ شسته ٔ گازران بر سنگ و جز آن : گه ز طاق طاق گردنها زدن طاق طاق جامه کوبان ممتهن .مولوی .
چالتاغلغتنامه دهخداچالتاغ . (اِ) در اصطلاح اهالی «خوار» ورامین نام یکنوع اسباب بازی کودکانه است که آن را در «تهران » جغجغه نامند.
شتاغلغتنامه دهخداشتاغ . [ ش ِ ] (ص ، اِ) هر زن شیردهنده . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || ماده ٔ هر حیوانی که شیر بسیار دهد. (برهان ). ماده ٔ حیوان که شیر دهد. (از فرهنگ جهانگیری )(از انجمن آرا) (آنندراج ). || ستاغ به معنی زن نازا باشد. (فرهنگ نظام ). رجوع به ستاغ شود. || دزد و راهزن و ق
شورتاغلغتنامه دهخداشورتاغ . (اِ مرکب ) چوب زردرنگ . (آنندراج ). قسمی از چوب زرد. (ناظم الاطباء). || یک قسم گیاه زردی که در ریگستان روید. (ناظم الاطباء).
ستاغلغتنامه دهخداستاغ . [ س ِ ] (اِ) کره ٔ اسب شیرخواره . و کره اسبی را نیز گویند که هنوز او را زین بر پشت ننهاده باشند و مطلق اسب را گویند اعم از آنکه کره باشد یا غیر کره . (برهان ). کره اسب شیرخواره و نازین کرده ، و بمعنی اسب مطلق نیز آمده . (شرفنامه ). کره اسب زین ناکرده ، و در نسخه ٔ میرز