تاولفرهنگ فارسی عمیدهر نوع برآمدگی که در اثر سوختگی یا ساییده شدن در پوست بدن بهوجود میآید و روپوست از لاپوست جدا میشود و مایعی در میان آن دو جمع میشود.
تاولفرهنگ فارسی عمید۱. جوانه.۲. گوساله یا کرهالاغ: ◻︎ چنان ببینی تاول نکرده کار هگرز / به چوب رام شود یوغ را نهد گردن (اورمزدی: صحاحالفرس: تاول).
تاوللغتنامه دهخداتاول . [ وَ ] (اِ) گاو جوان بود که هنوز کار نکرده باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 321). تاوک . (فرهنگ جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 284). گاو جوان . ج
تاوللغتنامه دهخداتاول . [ وَ / وِ] (اِ) آبله بود که بسبب سوختن یا کار کردن بر اعضاء دست و پا پدید آید. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ نظام ) (از ناظم الاطباء). با لفظ زدن و کردن استعمال میشود. در تهران ا
تژاوللغتنامه دهخداتژاول . [ ت َ وِ ] (اِ) بمعنی تراوال است که برگ گیاه باشد. (برهان ) (آنندراج ). برگ و شاخ گیاه . (ناظم الاطباء). برگ گیاه لیکن تراول به رای مهمله و به تقدیم واو بر الف گذشت . (فرهنگ رشیدی ). و رجوع به تراول و تروال و تزوال و تژوال در همین لغت نامه شود.
تأویللغتنامه دهخداتأویل . [ ت َءْ ] (ع مص ) تأویل چیزی را بچیزی ، بازگرداندن آن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). بازگشت کردن از چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). برگرداندن بچیزی . (فرهنگ نظام ). مشتق از «اول »است که در لغت بمعنی رجوع است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). و منه قولهم فی الدعاء
تأوللغتنامه دهخداتأول . [ ت َ ءَوْوُ ] (ع مص ) بتأویل کردن . (زوزنی ). تأول کلام ؛ اول کلام است . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط). بیان کردن آنچه سخن به او بازگردد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تأویللغتنامه دهخداتأویل . [ ت َءْ ] (ع اِ) تره ای است بستانی خوشبو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تأوللغتنامه دهخداتأول . [ ت َ ءَوْوُ ] (ع مص ) بتأویل کردن . (زوزنی ). تأول کلام ؛ اول کلام است . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط). بیان کردن آنچه سخن به او بازگردد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تاولچهدارvesiculate, bladdery, vesicular 1واژههای مصوب فرهنگستانویژگی سطحی پوشیده از تاولها یا کیسههای کوچک
تاولزدگیblisteringواژههای مصوب فرهنگستانتشکیل حباب در زیرلایههای خشک یا نیمهخشک رنگ به دلیل وجود آب یا مایع یا گازهای دیگر
تاول زدنلغتنامه دهخداتاول زدن . [ وَ / وِ زَ دَ ] (مص مرکب ) تاول کردن . آبله برآوردن . تَنَفﱡظ. رجوع به تاوِل و تاول کردن شود.
تاول کردنلغتنامه دهخداتاول کردن . [ وَ / وِک َ دَ ] (مص مرکب ) تاول زدن . آبله کردن چنانکه جائی سوخته از بدن آدمی یا حیوانی دیگر، یا کف پای کسی که راه بسیار پیموده . رجوع به تاول و تاول زدن شود.
تاولچهدارvesiculate, bladdery, vesicular 1واژههای مصوب فرهنگستانویژگی سطحی پوشیده از تاولها یا کیسههای کوچک
تاولزدگیblisteringواژههای مصوب فرهنگستانتشکیل حباب در زیرلایههای خشک یا نیمهخشک رنگ به دلیل وجود آب یا مایع یا گازهای دیگر
آول و تاوللغتنامه دهخداآول و تاول . [ وَ ل ُ تا وَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) پر از جراحت . پر از سوختگی . پر از جای گزیدگی .
اشتاوللغتنامه دهخدااشتاول . [ ] (اِخ ) (صحیفه ٔ یوشع 5 : 33) شهری بود بر در مملکت یهودا که سبط دان بر آن دست یافته . (سفر داوران 13 : 25 و <span class="hl" dir