تاپفرهنگ فارسی عمیدصدایی که از برخورد چیزی سنگین به جایی برمیخیزد.⟨ تاپتاپ: [عامیانه] صدایی که از کوبیدن دست به چیزی میانتهی برخیزد.
نوترینوی تاؤtau neutrinoواژههای مصوب فرهنگستانذرهای که به همراه تاؤ، نسل سوم لپتونها را تشکیل میدهد و در طبیعت فقط بهصورت چپگرد وجود دارد
تاپ تاپلغتنامه دهخداتاپ تاپ . (اِ صوت مرکب ) نام آواز زدن کف دست بر متکا یا بر بالشت یا بر پشت کسی و مانند آن .
تای تایلغتنامه دهخداتای تای . (اِ مرکب ) نخ نخ ، رشته رشته : او مست بود و دست به ریشم دراز کردبرکند تای تای و پراکند تارتار. سوزنی .رجوع به تای شود.
تاپتاپthumpواژههای مصوب فرهنگستانارتعاشی تناوبی یا صدایی محسوس که تایر آن را تولید میکند و احساس کوبشی هماهنگ با چرخش تایر ایجاد میکند
تاپ تاپلغتنامه دهخداتاپ تاپ . (اِ صوت مرکب ) نام آواز زدن کف دست بر متکا یا بر بالشت یا بر پشت کسی و مانند آن .
تاپ تاپ خمیرلغتنامه دهخداتاپ تاپ خمیر. [ خ َ ] (اِ مرکب ) نوعی بازی است که کودکان کنندو کسی که خطا کند چشم خود را می گیرد و بر زانوی یکی از کودکان گذارد و دیگران در اطرافش حلقه وار نشینند و کسی که سر کودک برزانویش قرار دارد با دو دست برپشت کودک زند و با آهنگ بلند گوید: تاپ تاپ خمیر، شیشه پر پنیر، دست
تاپ تاپلغتنامه دهخداتاپ تاپ . (اِ صوت مرکب ) نام آواز زدن کف دست بر متکا یا بر بالشت یا بر پشت کسی و مانند آن .
تاپ ساکلغتنامه دهخداتاپ ساک . (اِخ ) شهری بود بر کنار فرات :... قشون کورش براه افتاده و در سه روز پانزده فرسنگ راه پیموده بشهر بزرگ و غنی تاپ ساک که در کنار فرات واقع بوده رسید. (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1007):... برای اجرای این
تاپاجسلغتنامه دهخداتاپاجس . [ ج ُ ] (اِخ ) رودی در برزیل منشعب از ساحل یمین رود آمازن بطول 1500 هزار گز.
تاپ تاپلغتنامه دهخداتاپ تاپ . (اِ صوت مرکب ) نام آواز زدن کف دست بر متکا یا بر بالشت یا بر پشت کسی و مانند آن .
تیرپرتاپفرهنگ فارسی عمیدواحد اندازهگیری طول، تقریباً برابر با مسافتی که تیر رهاشده از کمان میپیمود.
تاپتاپthumpواژههای مصوب فرهنگستانارتعاشی تناوبی یا صدایی محسوس که تایر آن را تولید میکند و احساس کوبشی هماهنگ با چرخش تایر ایجاد میکند