تبانیلغتنامه دهخداتبانی . [ ت َب ْ با ] (اِخ ) شیخ جلال الدین التبانی ، از مردم تَبّانَة است . مردی دانشمند و پسر وی یعقوب از اصحاب حافظبن حجر بود. (از تاج العروس ).
تبانچیژلغتنامه دهخداتبانچیژ. [ ت َ ] (اِ) در شعوری (ج 1 ورق 278 الف ) آمده : «تبانچیژ بفتح باء موحده و سکون نون و کسر جیم ، در فارسی بمعنی گل فزونی (؟) است . بنقل فرهنگ نعمةاﷲ». در فرهنگ نعمةاﷲ (دو نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه
امام تبانیلغتنامه دهخداامام تبانی . [ اِ ت َب ْ با ] (اِخ ) مکنی به ابوصادق . دانشمندی از آل تبان حفید ابوالعباس تبانی ، معاصر غزنویان . رجوع به آل تبان شود.
تبانی 1collusionواژههای مصوب فرهنگستانهماهنگی و همکاری پنهان و غیرقانونی دو یا چند فرد برای فریب دیگری یا دیگران یا تضییع حقوق آنها
تبانی 2fix 1واژههای مصوب فرهنگستانتعیین نتیجۀ مسابقه به نفع یکی از دو طرف ازطریق همدستی با یک یا چند تن از شرکتکنندگان در مسابقه یا یکی از داوران
تبانیانلغتنامه دهخداتبانیان . [ ت َب ْ با ] (اِ) ج ِ تبانی ، منسوب به تَبّان . رجوع به تَبّان شود. || (اِخ ) سلسله ای از علما بروزگار سامانیان در غزنه وجز آن . و اول آنان ابوالعباس تبانی حنفی است و ابوصالح تبانی و ابوصادق تبانی و ابوبشر تبانی و ابوطاهرتبانی از این خاندان بوده اند: تبانیان را نام
تبانی 1collusionواژههای مصوب فرهنگستانهماهنگی و همکاری پنهان و غیرقانونی دو یا چند فرد برای فریب دیگری یا دیگران یا تضییع حقوق آنها
تبانی 2fix 1واژههای مصوب فرهنگستانتعیین نتیجۀ مسابقه به نفع یکی از دو طرف ازطریق همدستی با یک یا چند تن از شرکتکنندگان در مسابقه یا یکی از داوران
تبانیانلغتنامه دهخداتبانیان . [ ت َب ْ با ] (اِ) ج ِ تبانی ، منسوب به تَبّان . رجوع به تَبّان شود. || (اِخ ) سلسله ای از علما بروزگار سامانیان در غزنه وجز آن . و اول آنان ابوالعباس تبانی حنفی است و ابوصالح تبانی و ابوصادق تبانی و ابوبشر تبانی و ابوطاهرتبانی از این خاندان بوده اند: تبانیان را نام
تبانی 1collusionواژههای مصوب فرهنگستانهماهنگی و همکاری پنهان و غیرقانونی دو یا چند فرد برای فریب دیگری یا دیگران یا تضییع حقوق آنها
تبانی 2fix 1واژههای مصوب فرهنگستانتعیین نتیجۀ مسابقه به نفع یکی از دو طرف ازطریق همدستی با یک یا چند تن از شرکتکنندگان در مسابقه یا یکی از داوران
تبانی در مسابقهmatch-fixing, race-fixingواژههای مصوب فرهنگستاندستکاری در نتیجۀ بازی، به نفع یکی از طرفهای مسابقه، گاه با اعمال نفوذ اتحادیههای شرطبندی متـ . تبانی3
دشتبانیلغتنامه دهخدادشتبانی . [ دَ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل دشتبان . حفاظت دشت : بیابانیان پهلوانی کنندملکزادگان دشتبانی کنند.نظامی .
قتبانیلغتنامه دهخداقتبانی . [ ق ِ نی ی ] (اِخ ) جابربن عباس بن جابر از محدثان است . سباب بن عبدالرحمان صدقی از وی حدیث کند. (انساب سمعانی ).
قتبانیلغتنامه دهخداقتبانی . [ ق ِ نی ی ] (اِخ ) روح بن اسحاق بن مره مولای ابوزراره ٔ قتبانی مصری از محدثان است . لیث بن سعد و ابن مبارک از او روایت دارند. وی از رجأبن ابوالعطاء مغافری روایت کند. ابن یونس چنین گفته است . (انساب سمعانی ).
قتبانیلغتنامه دهخداقتبانی . [ ق ِ نی ی ] (اِخ ) شان بن ابوامیه مکنی به ابوحذیفه (ابوحدیقه ) ازکسانی است که در فتح مصر بوده است . وی از رویفعبن ثابت و ابوعمره مزنی روایت کند و شیم بن بنیان و بکربن سواده ٔ حرامی از او روایت دارند. (انساب سمعانی ).