تبتللغتنامه دهخداتبتل . [ ت َ ب َت ْ ت ُ ] (ع مص ) بریده گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطلق بریدن . (فرهنگ نظام ). || انقطاع و انفصال از دنیا. (از قطر المحیط). انقطاع از دنیا. (از اقرب الموارد). گرویدن بخدا و ببریدن از ماسوای او. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاط
تبتلفرهنگ مترادف و متضاد۱. دنیاگریزی، از جهانبریدن، از مردم بریدن، اعراض از عالم، ترکازدواج کردن ۲. انقطاع (از دنیا و مردم)
تبتیللغتنامه دهخداتبتیل . [ ت َ ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || از دنیا بریدن . (زوزنی ). دل از دنیا بریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی )(آنندراج ). انقطاع از دنیا. (از اقرب الموارد). || گرویدن بخدا. (آنندراج ). گرویدن بخدا و بریدن از ماسوای او.
تبطللغتنامه دهخداتبطل . [ ت َ ب َطْ طُ ] (ع مص ) شجاع و دلیر گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تشجع. (اقرب الموارد). || بطالت دوست شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تداول باطل : تبطلوا بینهم ؛ ای تداولوا الباطل ؛ یعنی گرفتند باطل را نوبت بنوبت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ا
تبطیللغتنامه دهخداتبطیل . [ ت َ ] (ع مص ) عاطل کردن چیزی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ضایع کردن چیزی و ضد اقامه ٔ آن . (از قطر المحیط) : و عظیم تر مشکل بر اهل تقلید، و تبطیل توحید ایشان ، قول خدای است که همی گوید... . (جامع الحکمتین ناصرخسرو چ هنری کربین و دکتر
متبتللغتنامه دهخدامتبتل . [ م ُ ت َ ب َت ْ ت ِ ] (ع ص ) برنده از ماسوای خدا. (آنندراج ) (منتهی الارب ).کسی که به خدا بگرود و از ماسوای آن ببرد. (ناظم الاطباء). || آن که از زنان ببرد و بی مهری کندبا آنان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || گوشه نشین . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبتل شود.
عفةلغتنامه دهخداعفة. [ ع ِف ْ ف َ ] (ع اِمص ) عفت . ترک شهوات در هر چیز، و در بین نصرانیان بیشتر بر ترک شهوات بدنی و پاکیزگی جسد و «تبتل » اطلاق شود. (از اقرب الموارد). پارسائی و احتراز از محرمات خصوصاً از شهوات حرام . (از آنندراج ). پارسائی و نهفتگی . (دهار). هیئتی است قوه ٔ شهویه را متوسط
سلوکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب مال، عروج، معراج، سیرالیالله، سفرالیالله، تعالی، تکامل، وصال سیر انسان در مراتب وجود مراتب شهود و یقین، مدارج سلوک، تبتّل، محو، فنا، ازخودرهایی، شهادت، غیب هفتشهر عشق (هفت وادی): طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فنا نردبانآسمان، معراج حقایق سلوک عارف، عروج بهآفاق، ملاقات خدا طور
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن حسن بن رافع الکواشی الموصلی المفسر الفقیه الشافعی ، مکنی به ابوالعباس و ملقب بامام موفق الدین . صاحب طبقات از ذهبی آرد که :احمد در عربیت و قراآت و تفسیر بارع بود و شاگردی پدر خویش و سخاوی کرده بود. و در زهد و صلاح و تبتل و صدق عدیم النظیر ب
متبتللغتنامه دهخدامتبتل . [ م ُ ت َ ب َت ْ ت ِ ] (ع ص ) برنده از ماسوای خدا. (آنندراج ) (منتهی الارب ).کسی که به خدا بگرود و از ماسوای آن ببرد. (ناظم الاطباء). || آن که از زنان ببرد و بی مهری کندبا آنان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || گوشه نشین . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبتل شود.
مستبتللغتنامه دهخدامستبتل . [ م ُ ت َ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استبتال . قلمه ای که ازخرمابن جدا شده باشد. (اقرب الموارد). نهال از درخت مستغنی شونده . (منتهی الارب ). رجوع به استبتال شود.