تبحرلغتنامه دهخداتبحر. [ ت َ ب َح ْ ح ُ ] (ع مص ) دور درشدن در علم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تبقر. (زوزنی ). دریا شدن در علم . (دهار). بسیارعلم شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). علوم بسیار دانستن . (فرهنگ نظام ). تبحر در علم ؛ بسیارعلم گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). تعمق
تبعیرلغتنامه دهخداتبعیر. [ ت َ ] (ع مص ) پاک ساختن روده از آنچه در آن باشد چون پشگل و مانند آن .(از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بیرون کردن پشگل را که در روده بود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تبهرلغتنامه دهخداتبهر. [ ت َ ب َهَْ هَُ ] (ع مص ) پر گردیدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || روشن شدن ابر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
متبحرلغتنامه دهخدامتبحر. [ م ُ ت َ ب َح ْ ح ِ ] (ع ص ) بسیارعلم . (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). مرد بسیار با علم که در بحر علوم غور کرده و شناوری کرده باشد. (ناظم الاطباء) : فکیف در نظراعیان حضرت خداوندی عز نصره که مجمع اهل دل است و مرکز علمای متبحر. (گلستان چ فروغ
نامتبحرلغتنامه دهخدانامتبحر. [ م ُ ت َ ب َح ْ ح ِ ] (ص مرکب ) نااستاد. مبتدی .تازه کار. آنکه تبحر و تخصص در علمی یا فنی ندارد.
مستبحرلغتنامه دهخدامستبحر. [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استبحار.منبسط و فراخ گردنده در علم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شاعر مستبحر؛ شاعر پرگوی . (منتهی الارب ). شاعری بسیارشعر. شاعری پرسخن . شاعری بسیارگوی . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به استبحار شود.