تبرزینلغتنامه دهخداتبرزین . [ ت َ ب َ ] (اِ مرکب ) (از: تبر، آلت شکستن هیزم + زین ) سلاح . تبر سلاح . تبری را گویند که سپاهیان بر پهلوی زین بندند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از برهان ). نوعی از تبر باشد که سپاهیان در زین اسب نگاه دارند. (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). تبری است فراخ
تبرزینفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی تبر که بعضی درویشان به دست میگیرند.۲. سلاحی به شکل تبر با دستۀ آهنی که هنگام سواری در کنار زین اسب آویزان میکردند.۳. [قدیمی] = تبرزد
تبرزینفرهنگ فارسی معین(تَ بَ) (اِمر.) نوعی سلاح به شکل تبر که در گذشه در پهلوی زین می بستند یا درویشان در دست می گرفتند.
تبرزنلغتنامه دهخداتبرزن .[ ت َ ب َ زَ ] (نف مرکب ) چوب بر. (ناظم الاطباء). هیزم شکن . (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 286 ب ) : در این باغ رنگین درختی نرست که ماند از قفای تبرزن درست . <p class="a
تبرگزینلغتنامه دهخداتبرگزین . [ ت َ ب َ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان جوانرود در بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج که فعلاً مخروبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
طبرزنلغتنامه دهخداطبرزن . [ طَ ب َ زَ ] (معرب ، اِ) شکر. (منتهی الارب ). شکر تبرزد. (مهذب الاسماء). || اسم شکر معقود است که به فارسی آنرا نبات نامند. (فهرست مخزن الادویه ). طبرزل . قند ابلوج . طبرزد. (بحر الجواهر). و رجوع به المعرب جوالیقی ص 228 شود.
طبرزینلغتنامه دهخداطبرزین . [ طَ ب َ ] (اِ مرکب ) معرب تبرزین . نوعی سلاح است بشکل طبر. رجوع به طبردار، طبرداریه و المعرب جوالیقی ص 228 شود. تبری دارای دو لبه که غالباً آنرا به قربوس زین آویزان میکردند و هو فأس السرج . ج ، طبرزینات . این کلمه را بصورت طربزین ه
تبرزین دارلغتنامه دهخداتبرزین دار. [ ت َ ب َ ] (نف مرکب ) سپاهیی که با تبرزین مسلح باشد. این گونه سپاهی در قرن 16 و 17 م . در اروپا وجود داشت و از صنف پیاده بودند.
تبرزین دارلغتنامه دهخداتبرزین دار. [ ت َ ب َ ] (نف مرکب ) سپاهیی که با تبرزین مسلح باشد. این گونه سپاهی در قرن 16 و 17 م . در اروپا وجود داشت و از صنف پیاده بودند.