تبرکلغتنامه دهخداتبرک . [ ] (اِخ ) از معظمات قرای خرقانین است . رجوع به نزهةالقلوب چ گای لیسترانج ص 73 شود.
تبرکلغتنامه دهخداتبرک . [ ت َ ب َرْ رُ ] (ع مص ) تیمن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغه ) (از اقرب الموارد). فرخنده گرفتن . (دهار). به برکت داشتن و مبارک گرفتن . (غیاث الغات ) (آنندراج ). برکت داشتن و مبارک گرفتن . (فرهنگ نظام ). تبرک به چیزی ؛ میمنت گرفتن بدان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء
تبرکلغتنامه دهخداتبرک . [ ت َ رَ ] (اِ) هر حصار و قلعه را گویند عموماً. (برهان ). هر حصار را گویند عموماً. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). قلعه . (ناظم الاطباء). || سبزتبرک ؛ سبزگنبد، کنایه از آسمان است . (انجمن آرا) : یک روزه وجه حاشیه
تبرکلغتنامه دهخداتبرک . [ ت َ رَ ] (اِخ ) حصار اصفهان . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). بر فراز تلی و تپه ای واقع شده هنوز آثارش برقرار است و معروف است . (انجمن آرا) (آنندراج ): در وقتی که جعفرخان پسر صادقخان از اصفهان بشیراز میرفت امیر گونه خان و جعفر
طبرکلغتنامه دهخداطبرک . [ طَ ب َ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است به ری . (منتهی الارب ). دزی است بر فراز کوهی خرد نزدیک شهر ری بر جانب راست رونده بخراسان که از جانب چپ وی کوه بزرگ ری واقع است . این دز بخرابه ٔ ری پیوسته است که آن را سلطان طغرل بن ارسلان بن طغرل بن محمدبن ملکشاه بن ارسلان بن داودبن سل
تبرقلغتنامه دهخداتبرق . [ ت َ ب َرْ رُ ] (ع مص )آرایش کردن خود را: تبرقت المراة؛ زینت داد آن زن خویش را. (ناظم الاطباء).
تبریکلغتنامه دهخداتبریک . [ ت َ ] (اِخ ) نام عیدی است یهود را و سپس عرابا، باشد به دو روز. رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 245 شود.
تبریقلغتنامه دهخداتبریق . [ ت َ ] (ع مص ) چشم فراخ باز کردن و یا تیز نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ).نیکو گشادن هر دو چشم را و تیز نگریستن || زینت دادن خانه را و منقش کردن آن . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آراسته شدن و زینت گرفتن زن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منته
تبریکلغتنامه دهخداتبریک . [ ت َ ] (ع مص ) فروخفتن شتر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || در غذا و بر غذا دعا کردن ببرکت . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دعا کردن کسی را به برکت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برکت برای کسی خواستن به
تبرکاتلغتنامه دهخداتبرکات . [ ت َ ب َرْ رُ ] (ع اِ) ج ِ تبرک . برکت ها و میمنت ها. (ناظم الاطباء). || فراخیها و فراوانی ها. || کردارهای نیک . (ناظم الاطباء).
تبرکعلغتنامه دهخداتبرکع. [ ت َ ب َ ک ُ ] (ع مص ) به کون افتادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). افتادن در حال بیهوشی : «و من ابحنا عِزه ُ تَبرکعا». (اقرب الموارد).
تبرکةلغتنامه دهخداتبرکة. [ ت َ رَ ک َ ] (ع مص ) مقیم شدن : تبرک بالمکان ؛مقیم شد در آنجا. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
تبرکیلغتنامه دهخداتبرکی . [ ت َ ب َرْ رُ ] (اِ) سلام و تعظیم . (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) درتداول عامه ، تبرک یافته . مبارک شده . در مورد اشیائی که از اماکن مقدسه آرند: خرمای تبرکی . تسبیح تبرکی .
تیمنفرهنگ مترادف و متضاد۱. تبرک، خجستگی، فرخندگی، میمنت ≠ گجستگی، نحوست ۲. همایون داشتن، فرخنده شمردن ۳. تبرک جستن
تبرک شدنلغتنامه دهخداتبرک شدن . [ ت َ ب َرْرُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کسب میمنت و مبارکی و برکت کردن . (ناظم الاطباء). متبرک گشتن . رجوع به تبرک شود.
تبرک بودنلغتنامه دهخداتبرک بودن . [ ت َ ب َرْ رُ دَ ] (مص مرکب ) برکت داشتن . (ناظم الاطباء). رجوع به تبرک شود.
تبرک کردنلغتنامه دهخداتبرک کردن . [ ت َ ب َرْ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبارک گرفتن . تبرک یافتن : مردمان صقلاب که بخدای بازگردند وفرزندی را بر جایگاه عبادت وقف کنند این شریانها [ شریانهایی که به اوعیه ٔ منی پیوسته است ] ببرند تا قوت شهوت جماع از وی بریده شود و بدان تبرک کنند
تبرک آسیالغتنامه دهخداتبرک آسیا. [ ت َ ب َ رَ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ابزاری که بدان سنگ آسیا را تیز میکنند. (ناظم الاطباء). آلتی آهنی که بدان سنگ آسیا را اصلاح کنند. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 271 الف ). رجوع به تبره شود.<b
تبرکاتلغتنامه دهخداتبرکات . [ ت َ ب َرْ رُ ] (ع اِ) ج ِ تبرک . برکت ها و میمنت ها. (ناظم الاطباء). || فراخیها و فراوانی ها. || کردارهای نیک . (ناظم الاطباء).
متبرکلغتنامه دهخدامتبرک . [ م ُ ت َ ب َرْ رِ ] (ع ص ) رجل متبرک ، مرد اعتمادکرده به چیزی . || الحاح کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرک شود.
متبرکلغتنامه دهخدامتبرک . [ م ُ ت َب َرْ رَ ] (ع ص ) میمون و مبارک . (آنندراج ). میمنت گرفته و خجسته و مبارک . (ناظم الاطباء). بابرکت . و با میمنت و خجسته و با سعادت و مبارک . (ناظم الاطباء) : و چون بار آید شهر را خوازه بندند به سبب آمدن از آنجای متبرک و این نور را در و
خرقه ٔ تبرکلغتنامه دهخداخرقه ٔ تبرک . [ خ ِ ق َ / ق ِ ی ِ ت َ ب َرْ رُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به «خرقه در نزد صوفیان » ذیل «خرقه » شود.
سبزتبرکفرهنگ فارسی عمیدآسمان: ◻︎ یکروزه وجه حاشیهٴ درگه تو نیست / چندین ذخیرهها که بر این سبزتبرک است (شرف شفروه: لغتنامه: تبرک).