لغتنامه دهخدا
تبسم . [ت َ ب َس ْ س ُ ] (ع مص ) ابتسام . دندان سپید کردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ). گماریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بَسم گماریدن ؛ یعنی چنان خندیدن که دندان پیشین برهنه شود. (مجمل اللغه ). دندان برهنه کردن وقت خندیدن . (دهار). نیم خنده کردن