تبللغتنامه دهخداتبل . [ ت َ ] (اِخ ) وادیی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نصر گوید: وادیی است بر چند میلی کوفه و قصر بنی مقاتل در اسفل آن است و قسمت اعلای آن به سماوه ٔ کلب متصل است . (معجم البلدان ج 2 ص 364).
تبللغتنامه دهخداتبل . [ ت َ ] (ع اِ) دشمنی . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بینهما تبل ؛ ای عداوة. (اقرب الموارد). || حقد. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). کینه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و فی قلبه تبل ؛ ای حقد. (اقرب الموارد). ج ، تبول و اتبال و ت
تبللغتنامه دهخداتبل . [ ت َ ] (ع مص ) ربودن عقل کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نیست کردن روزگار قومی را. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیست گردانیدن قومی را و بلا بر آنها ریختن . (از قطر المحیط). دهر تَبِل ؛ نعت است
تبللغتنامه دهخداتبل . [ ت َ ب َ ] (اِ) چین و شکنجی بود مانند چین و شکنجی که پوست بادام دارد. (فرهنگ جهانگیری ). چین و شکنج و آجیده را گویند مانند چین و شکنج و ناهمواری پوست بادام . (برهان ). شکنج و چین مانند شکنج بادام . (فرهنگ رشیدی ). چین و شکنج و ناهمواری پوست مانند بادام . (انجمن آرا) (آ
تبللغتنامه دهخداتبل . [ ت ُ ب َ ] (اِخ )نام شهری است که در شعر لبید آمده است : ...کل یوم منعوا حاملهم و مرنات کآرام تبل .لبید. (از معجم البلدان ج 2 ص 364).
تبیللغتنامه دهخداتبیل . [ ت َ ] (اِخ ) کفر تبیل ؛ قریه ای است در شرق فرات بین رقه و بالس . (معجم البلدان ج 2 ص 365).
طبلفرهنگ فارسی عمیداز آلات موسیقی شبیه دایره و دارای دیوارۀ بلند چوبی یا فلزی که در یک طرف یا هر دو طرف آن پوست نازکی کشیده شده و با دو تکه چوب نواخته میشود؛ دهل.⟨ طبل عطار: = طبله
طبئیللغتنامه دهخداطبئیل . [ طَ ] (اِخ ) (به معنی خداوند نیکوتر است ). || پدر شخصی که عساکر فقح بن رملیاه با خود قرار داده بودند و او را برای سلطنت یهودا اختیار کردند. (اشعیا 7:6).|| طبیل که از جانب ارتحشستای پادشاه در سامر
تبلورلغتنامه دهخداتبلور. [ ت َ ب َ وُ ] (ع مص ) بلور شدن یا شبیه به بلور شدن چیزی . (از قطر المحیط). شبیه بلور شدن . (المنجد) . بلوری شدن جسمی . (ناظم الاطباء).جامد براق شدن جسم مایع... این لفظ فارسی است که بشکل مصدر عربی ساخته شده . (فرهنگ نظام ). || (اصطلاح شیمی ) اگر اجسام مختلف را در اثر ح
تبلصلغتنامه دهخداتبلص . [ ت َ ب َل ْ ل ُ ] (ع مص ) پاک چرانیدن گیاه زمین را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چریدن گوسپند همه ٔ گیاه زمین را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چریدن شتر هر چیز که در زمین بود. (از قطر المحیط). || پنهان طلب کردن چیزی را. (از اقرب الم
تبلدلغتنامه دهخداتبلد. [ ت َ ب َل ْ ل ُ ] (ع مص ) ضدتجلد (در مرد و جنبنده ). (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تردد مرد و جنبنده در حال تحیر. (اقرب الموارد). تردد مرد در حال تحیر. (قطر المحیط). متحیر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء):علهت تبلد فی نهاء صعائد. <p class="autho
تبلدحلغتنامه دهخداتبلدح . [ ت َ ب َ دُ ] (ع مص ) ایفای وعده نکردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تبلابلغتنامه دهخداتبلاب . [ ت َ ] (اِخ ) غلاف خوشه ٔ خرما را گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تبابیللغتنامه دهخداتبابیل . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تَبل و این نادر است . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تبل شود.
متبوللغتنامه دهخدامتبول . [ م َ ] (ع ص ) قلب متبول ؛ دل بیمار شده ٔ از دوستی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تَبل شود.
تبلورلغتنامه دهخداتبلور. [ ت َ ب َ وُ ] (ع مص ) بلور شدن یا شبیه به بلور شدن چیزی . (از قطر المحیط). شبیه بلور شدن . (المنجد) . بلوری شدن جسمی . (ناظم الاطباء).جامد براق شدن جسم مایع... این لفظ فارسی است که بشکل مصدر عربی ساخته شده . (فرهنگ نظام ). || (اصطلاح شیمی ) اگر اجسام مختلف را در اثر ح
تبله کردنلغتنامه دهخداتبله کردن . [ ت َ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبله شدن گچ یا کاهگل . برآمدن از جا. جدا شدن و ریختن .
تبلصلغتنامه دهخداتبلص . [ ت َ ب َل ْ ل ُ ] (ع مص ) پاک چرانیدن گیاه زمین را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چریدن گوسپند همه ٔ گیاه زمین را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چریدن شتر هر چیز که در زمین بود. (از قطر المحیط). || پنهان طلب کردن چیزی را. (از اقرب الم
تبلدلغتنامه دهخداتبلد. [ ت َ ب َل ْ ل ُ ] (ع مص ) ضدتجلد (در مرد و جنبنده ). (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تردد مرد و جنبنده در حال تحیر. (اقرب الموارد). تردد مرد در حال تحیر. (قطر المحیط). متحیر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء):علهت تبلد فی نهاء صعائد. <p class="autho
تبلدحلغتنامه دهخداتبلدح . [ ت َ ب َ دُ ] (ع مص ) ایفای وعده نکردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
متبللغتنامه دهخدامتبل . [ م ُ ب َ ] (ع ص ) لذیذشده به واسطه ٔ توابل و دیگ افزار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متبللغتنامه دهخدامتبل . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) دوستی که تباه کند و بیمار سازد دل کسی را. (آنندراج ). کسی و یا چیزی که تباه می کند دوستی را. (ناظم الاطباء). نعت است از اتبال . (منتهی الارب ). || هر آنچه ضعیف می کند و بیمار می نماید و آزرده می کند. (ناظم الاطباء). || کسی که توابل و دیگ افزار در دیگ
محتبللغتنامه دهخدامحتبل . [ م ُ ت َ ب َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احتبال . صید در دام افتاده . || (اِ) محتبل الفرس ؛ پیوند سم اسب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
محتبللغتنامه دهخدامحتبل . [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتبال . گیرنده ٔ صید به دام یا دام گسترنده برای صید. (آنندراج ).
مختبللغتنامه دهخدامختبل . [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) دیوانه و تباه خرد گرداننده . (آنندراج ). کسی و یا چیزی که بکاهد و یا تباه کند خرد و عقل را. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُخَبَّل و اختبال شود. || مضطرب و بی آرام . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).